کلمه جو
صفحه اصلی

مرت

فرهنگ فارسی

بار

فرهنگ معین

(مَ رَّ ) [ ع . مرة ] (اِ. ) یک بار، یک دفعه . ج . مرات ، مرار.

لغت نامه دهخدا

مرت. [م َ ] ( ص ) زنده. مقابل مرده . ( برهان قاطع ) ( انجمن آرا ). || آشفته. پریشان. پراکنده. ( ناظم الاطباء ). مرادف ترت است و ترت و مرت یعنی پرت و پلا. پریشان و پراکنده :
زین یکی ناصر عباداﷲ خلقی ترت و مرت
زآن دگر حافظ بلاد اﷲ جهانی تار و مار.
سنائی.

مرت. [ م َ ] ( ع ص ، اِ ) دشت بی علف و بی گیاه. ( از منتهی الارب ). زمین هموار که در او هیچ نبات نبود. ( فرهنگ خطی ). زمین قفر بدون گیاه. مَروت. ( از متن اللغة ). زمین بی آب و گیاه.( المرصع ). مفازةٌ بلانبات ، و گفته اند زمین که خاکش خشک نباشد اما بی آب و علف باشد. ج ، امرات و مروت و اماریت. ( اقرب الموارد ). || مردی که بر ابرویش موی نباشد. ( منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( از مهذب الاسماء ). || جسدی که بر آن موی نبود. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || ( مص ) نرم و تابان گردانیدن. ( منتهی الارب ). نرمه کردن چیزی را. مرت الشی ٔ؛ أملسه. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || یک سو کردن شتران را.( از منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ).

مرت. [ م َرْ رَ ] ( ع اِ ) کرت. بار. مرة. رجوع به مرّة. شود.

مرة. [ م َ رَ ]( ع اِ ) مخفف مراءة به معنی زن. ( از اقرب الموارد ).

مرة. [ م َرْ رَ ] ( ع اِ ) یک بار انجام دادن کاری. ( از اقرب الموارد ).یک بار. ( دهار ). یک دفعه. ج ، مَرّ، مِرار، مِرَر، مُرور، مَرّات. ( اقرب الموارد ).
- ذات مرة ؛ یک بار. ( ناظم الاطباء ).
- مرة جیش و مرة عیش ؛ گاه جنگ و گاه صلح ، هم محنت و هم راحت. ( ناظم الاطباء ).
- مرة عن مرة ؛ یکی پس از دیگری و مکرراً و کراراً. ( ناظم الاطباء ).
|| یک دفعه گذار و عبور. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به مَرّه شود. || یکی از مباحث علم اصول است و معنی آن این است که آیا اوامری که مبین احکام شرعی است دلالت بر مرة دارد یا تکرار، یعنی یک دفعه که مأموربه انجام شود تکلیف ساقط میشود یا آنکه باید مکرراًمأموربه را آورد و بالجمله امر دلالت برتکرار دارد مادام العمر یا دلالت بر مرة دارد و یا اصولاً دلالت بر طلب ماهیت دارد، و مرة و تکرار از عوارض و لوازمند واز قرائن و حالات خارجی باید دانسته شود.

مرة. [ م ِرْ رَ ] ( ع مص ) غلبه کردن خِلطِ «مِرَّة» بر کسی ، و فعل آن بصورت مجهول بکار رود و چنین شخصی را ممرور نامند. ( از اقرب الموارد ). مَرّ. و رجوع به مر شود.

مرت . [ م َ ] (ع ص ، اِ) دشت بی علف و بی گیاه . (از منتهی الارب ). زمین هموار که در او هیچ نبات نبود. (فرهنگ خطی ). زمین قفر بدون گیاه . مَروت . (از متن اللغة). زمین بی آب و گیاه .(المرصع). مفازةٌ بلانبات ، و گفته اند زمین که خاکش خشک نباشد اما بی آب و علف باشد. ج ، امرات و مروت و اماریت . (اقرب الموارد). || مردی که بر ابرویش موی نباشد. (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از مهذب الاسماء). || جسدی که بر آن موی نبود. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || (مص ) نرم و تابان گردانیدن . (منتهی الارب ). نرمه کردن چیزی را. مرت الشی ٔ؛ أملسه . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || یک سو کردن شتران را.(از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد).


مرت . [ م َرْ رَ ] (ع اِ) کرت . بار. مرة. رجوع به مرّة. شود.


مرت . [م َ ] (ص ) زنده . مقابل مرده . (برهان قاطع) (انجمن آرا). || آشفته . پریشان . پراکنده . (ناظم الاطباء). مرادف ترت است و ترت و مرت یعنی پرت و پلا. پریشان و پراکنده :
زین یکی ناصر عباداﷲ خلقی ترت و مرت
زآن دگر حافظ بلاد اﷲ جهانی تار و مار.

سنائی .



واژه نامه بختیاریکا

( مَرت ) لایه

پیشنهاد کاربران

واژه مَرت در گویش زبان بختیاری به معنای لعاب ، روکش میباشد. برای مثال مرت پوست برد= یعنی لعاب یا روکش پوست را سائید.

در گویش زبان بختیاری مَرت به معنای لعاب، روکش میباشد.

مرة[ م ِرْ رَ ] توانائی و استواری اندام، توان.
علّمه شدیدُالقوی ذومرة فاستوی. ( نجم5 و 6 ) .
- ذومرة ( صاحب توانائی ) لقب جبرئیل.
أَتْمَمْتَ عَلَیَّ سَوابِغَ الْإِنْعامِ، وَرَبَّیتَنِی زائِداً فِی کُلِّ عامٍ، حَتَّی إِذَا اکْتَمَلَتْ فِطْرَتِی وَاعْتَدَلَتْ"مِرَّتِی" ( از دعای عرفه امام حسین علیه السلام )
نعمت های کاملت را بر من تمام کردی و مرا در هر سال با افزوده شدن به وجودم پرورش دادی تا آفرینشم کامل شد و "تاب و توانم" معتدل گشت


کلمات دیگر: