کلمه جو
صفحه اصلی

مجدد


مترادف مجدد : ازنو، دوباره، مکرر، تازه، نو

برابر پارسی : دوباره

فارسی به انگلیسی

renewed, further


renewed, further, regenerate, return

return


فارسی به عربی

اکثر , ثانیة

مترادف و متضاد

ازنو، دوباره، مکرر


تازه، نو


۱. ازنو، دوباره، مکرر
۲. تازه، نو


further (صفت)
اضافی، دیگر، بیشتر، زائد، جلوتر، بعدی، مجدد

second (صفت)
مجدد، دومی، دوم

renewed (صفت)
مجدد

فرهنگ فارسی

نو، نوشده، ازسرنوپیداشده
( اسم ) ۱ - نو کننده تازه کننده . ۲ - در هر قرن ( صد سال ) فردی ظهور نماید و آیین اسلام را تازه کند که او را مجدد نامند جمع : مجددین .
چادری که خطوط مختلفه دارد

فرهنگ معین

(مُ جَ دَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) تجدیده شده ، دوباره پیدا شده .
(مُ جَ دِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - نوکننده ، تازه کننده . ۲ - در هر قرن (صد سال ) فردی ظهور نماید و آیین اسلام را تازه کند که او را مجد نامند.

(مُ جَ دَّ) [ ع . ] (اِمف .) تجدیده شده ، دوباره پیدا شده .


(مُ جَ دِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نوکننده ، تازه کننده . 2 - در هر قرن (صد سال ) فردی ظهور نماید و آیین اسلام را تازه کند که او را مجد نامند.


لغت نامه دهخدا

مجدد. [ م ُ ج َدْدَ ] ( ع ص ) کساء مجدد؛ چادری که خطوط مختلفه دارد. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) گلیمی که خطوط مختلفه دارد. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ناقة مجددالاخلاف ؛ ناقه ای که پستانش از پستان بند ریش گردیده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || از سر نو پیدا کرده شده. ( آنندراج ) ( غیاث ). تجدید شده و ازسر نو پیدا شده. ( ناظم الاطباء ). نو شده. نو کرده شده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || در اصطلاح شعرا، قصیده ای را گویند که ذکر تشبیبی در آن نشده باشد. ( کشاف اصطلاحات الفنون ) ( از اقرب الموارد ).

مجدد. [ م ُ ج َدْدِ ] ( ع ص ) از سر نو کننده کاری را. ( آنندراج ) ( غیاث ) ( از منتهی الارب ). از سر نو پیدا کننده. تجدید کننده. ( ناظم الاطباء ). نوکننده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || بافنده گلیم الوان و خطدار و رنگارنگ. ( ناظم الاطباء ). || در اصطلاح علمای دین یکی از اکابر دینی و مذهبی هر قرن را گویند که در آن قرن بعضی از رسوم و آداب دینی و مذهبی را که جهت کثرت انس و عادت از اهمیت و رونق افتاده باشد تجدید کند. در خبری نبوی آمده است که خدای تعالی در هر صد سال ( قرن ) کسی را برای این امت مبعوث گرداند که دین ایشان را تجدید نماید اینک در اصطلاح هر یک از علمای فریقین به اقتباس از این خبر، از بزرگان دینی کسی را که در آخر هر قرنی مصدر خدمات مهم دینی باشد مجدد آن قرنش شمارند. ( از ریحانة الادب چ 2 ج 5 ص 185 و 186 ). و رجوع به ریحانة الادب شود.

مجدد. [ م ُ ج َدْدَ ] (ع ص ) کساء مجدد؛ چادری که خطوط مختلفه دارد. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) گلیمی که خطوط مختلفه دارد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ناقة مجددالاخلاف ؛ ناقه ای که پستانش از پستان بند ریش گردیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || از سر نو پیدا کرده شده . (آنندراج ) (غیاث ). تجدید شده و ازسر نو پیدا شده . (ناظم الاطباء). نو شده . نو کرده شده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || در اصطلاح شعرا، قصیده ای را گویند که ذکر تشبیبی در آن نشده باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون ) (از اقرب الموارد).


مجدد. [ م ُ ج َدْدِ ] (ع ص ) از سر نو کننده کاری را. (آنندراج ) (غیاث ) (از منتهی الارب ). از سر نو پیدا کننده . تجدید کننده . (ناظم الاطباء). نوکننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || بافنده ٔ گلیم الوان و خطدار و رنگارنگ . (ناظم الاطباء). || در اصطلاح علمای دین یکی از اکابر دینی و مذهبی هر قرن را گویند که در آن قرن بعضی از رسوم و آداب دینی و مذهبی را که جهت کثرت انس و عادت از اهمیت و رونق افتاده باشد تجدید کند. در خبری نبوی آمده است که خدای تعالی در هر صد سال (قرن ) کسی را برای این امت مبعوث گرداند که دین ایشان را تجدید نماید اینک در اصطلاح هر یک از علمای فریقین به اقتباس از این خبر، از بزرگان دینی کسی را که در آخر هر قرنی مصدر خدمات مهم دینی باشد مجدد آن قرنش شمارند. (از ریحانة الادب چ 2 ج 5 ص 185 و 186). و رجوع به ریحانة الادب شود.


فرهنگ عمید

۱. دوباره.
۲. (قید ) از نو، مجدداً.
۳. [قدیمی] چیزی که تازه پدید آمده، نو.

فرهنگ فارسی ساره

دوباره


واژه نامه بختیاریکا

وا


کلمات دیگر: