دهانی یک دهن
یک دهان
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
یک دهان. [ی َ / ی ِ دَ ] ( اِ مرکب ) دهانی. یک دهن :
یک دهان خواهم به پهنای فلک
تا بگویم وصف آن رشک ملک.
تا خنده بر بساط فریب جهان کنم
چون صبح یک دهان لب خندانم آرزوست.
یک دهان خواهم به پهنای فلک
تا بگویم وصف آن رشک ملک.
مولوی.
|| ( ق مرکب ) به قدر مطلوب و کافی : تا خنده بر بساط فریب جهان کنم
چون صبح یک دهان لب خندانم آرزوست.
صائب ( از آنندراج ).
کلمات دیگر: