کلمه جو
صفحه اصلی

اشتالنگ

فارسی به انگلیسی

anklebone, dice, astragalus

astragalus


فرهنگ فارسی

( اسم ) بجول
بمعنی شتالنگ است و آن استخوانی باشد که در میان بند پا و ساق پا واقع است و آنرا بجول گویند و بعربی کعب خوانند .

فرهنگ معین

( آشتالنگ ) (لَ ) ( اِ. ) کعب . استخوان پاشنة پا.
(اِ لَ ) (اِ. ) نک آشتالنگ .

(اِ لَ) (اِ.) نک آشتالنگ .


لغت نامه دهخدا

( آشتالنگ ) آشتالنگ. [ ل َ ] ( اِ ) اَشتالنگ. شتالنگ. کعب :
صفات... آن کودک چه گویم خود که آن کودک
همه...است و... و... ز سر تا آشتالنگش.
سوزنی.

اشتالنگ. [ اِ ل َ ] ( اِ ) بمعنی شتالنگ است و آن استخوانی باشد که در میان بندپا و ساق پا واقع است و آنرا بجول گویند و بعربی کعب خوانند. ( برهان ) ( هفت قلزم ) ( انجمن آرای ناصری ). بجول. بجل. بژول. وژول. کعب. عظم کعب. شتالنگ. آشتالنگ. غاب. قاب. و این دو استخوان که بر موضع شتالنگ پیداست بیشتر مردمان گمان برند که آن شتالنگ است و آن غلط است از بهر آنکه شتالنگ را نتوان دید و دست بدان نرسد و آنچه همی بینند آن پیوند است که گفتیم که بر آخر ساق است و آنچه بیرون آمده است ، پشت آن پیوند است و زندرون آن قوی است و شتالنگ اندر آن قعر نهاده است. ( ذخیره خوارزمشاهی ) : مازیار گفت درهر دو اشتالنگ این اسب مغز نیست. اصفهبد بفرمود تا اسب را بکشتند و اشتالنگ بشکستند هیچ در او مغز نبود. ( تاریخ ابن اسفندیار ). و رجوع به شتالنگ و آشتالنگ شود. || نوعی از قمار که آنرا با شش عدد بجول بازی کنند و آنرا اشتالنگ بازی خوانند. ( برهان ) ( هفت قلزم ) ( انجمن آرای ناصری ). غاب بازی :
ز چیست خوبی ایشان ز ترک لهو و لعب
ز چیست زشتی ایشان ز نرد و اشتالنگ.
شاه داعی شیرازی.

اشتالنگ . [ اِ ل َ ] (اِ) بمعنی شتالنگ است و آن استخوانی باشد که در میان بندپا و ساق پا واقع است و آنرا بجول گویند و بعربی کعب خوانند. (برهان ) (هفت قلزم ) (انجمن آرای ناصری ). بجول . بجل . بژول . وژول . کعب . عظم کعب . شتالنگ . آشتالنگ . غاب . قاب . و این دو استخوان که بر موضع شتالنگ پیداست بیشتر مردمان گمان برند که آن شتالنگ است و آن غلط است از بهر آنکه شتالنگ را نتوان دید و دست بدان نرسد و آنچه همی بینند آن پیوند است که گفتیم که بر آخر ساق است و آنچه بیرون آمده است ، پشت آن پیوند است و زندرون آن قوی است و شتالنگ اندر آن قعر نهاده است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) : مازیار گفت درهر دو اشتالنگ این اسب مغز نیست . اصفهبد بفرمود تا اسب را بکشتند و اشتالنگ بشکستند هیچ در او مغز نبود. (تاریخ ابن اسفندیار). و رجوع به شتالنگ و آشتالنگ شود. || نوعی از قمار که آنرا با شش عدد بجول بازی کنند و آنرا اشتالنگ بازی خوانند. (برهان ) (هفت قلزم ) (انجمن آرای ناصری ). غاب بازی :
ز چیست خوبی ایشان ز ترک لهو و لعب
ز چیست زشتی ایشان ز نرد و اشتالنگ .

شاه داعی شیرازی .



فرهنگ عمید

۱. (زیست شناسی ) استخوانی در میان بند و ساق پا، استخوان پاشنۀ پا.
۲. استخوانی که از میان بند پا و ساق پاچۀ گوسفند بیرون می آوردند و با آن قمار می زدند، قاب، بجل، بجول، بژول.


کلمات دیگر: