کلمه جو
صفحه اصلی

مستشرف

فرهنگ معین

(مُ تَ رِ ) [ ع . ] (اِفا. ) مسلط ، مرتفع و بلند.

لغت نامه دهخدا

مستشرف. [ م ُ ت َ رِ ]( ع ص ) نعت فاعلی از استشراف. ستم کننده در حق کسی. || چشم بردارنده برای نگریستن در چیزی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || مرتفع. ( اقرب الموارد ). افراشته و راست و بلند. ( ناظم الاطباء ).

مستشرف. [ م ُ ت َ رَ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از استشراف. رجوع به استشراف شود. || مرتفع. گرانبها. قیمتی :
کاله معیوب و قلب کیسه بر
کاله پر سود و مستشرف چو در.
مولوی ( مثنوی ).

مستشرف . [ م ُ ت َ رَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از استشراف . رجوع به استشراف شود. || مرتفع. گرانبها. قیمتی :
کاله ٔ معیوب و قلب کیسه بر
کاله ٔ پر سود و مستشرف چو در.

مولوی (مثنوی ).



مستشرف . [ م ُ ت َ رِ ](ع ص ) نعت فاعلی از استشراف . ستم کننده در حق کسی . || چشم بردارنده برای نگریستن در چیزی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || مرتفع. (اقرب الموارد). افراشته و راست و بلند. (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

عالی، ممتاز، گران بها.


کلمات دیگر: