کلمه جو
صفحه اصلی

مستطرف

فرهنگ فارسی

تازه، نو، شگفت، طرفه، عجیب
(اسم صفت ) ۱ - تازه نو . ۲ - شگفت عجیب طرفه . ۳ - برگزیده منتخب .
آنکه خانه زاد و از نتایج صاحب خود نباشد

فرهنگ معین

(مُ تَ رَ ) [ ع . ] (ص . ) نو، تازه ، شگفت .

لغت نامه دهخدا

مستطرف. [ م ُ ت َ رِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از استطراف. آنکه نو می شمارد چیزی را. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). || آنکه از نو پیدا می کند. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). رجوع به استطراف شود.

مستطرف. [ م ُ ت َ رَ ]( ع ص ، اِ ) نعت مفعولی از استطراف. آنکه خانه زاد و از نتایج صاحب خود نباشد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || هر گیاه که هنوز در غلاف خود باشد. || مال نو. || مستطرف الایام ؛ اول زمانه : فعلته فی مستطرف الایام. ( منتهی الارب ). || طرفه و نوشمرده. || نویافته و پیداکرده. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || خوش و شگفت دیده. ( منتهی الارب ). رجوع به استطراف شود.

مستطرف . [ م ُ ت َ رَ ](ع ص ، اِ) نعت مفعولی از استطراف . آنکه خانه زاد و از نتایج صاحب خود نباشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || هر گیاه که هنوز در غلاف خود باشد. || مال نو. || مستطرف الایام ؛ اول زمانه : فعلته فی مستطرف الایام . (منتهی الارب ). || طرفه و نوشمرده . || نویافته و پیداکرده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || خوش و شگفت دیده . (منتهی الارب ). رجوع به استطراف شود.


مستطرف . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استطراف . آنکه نو می شمارد چیزی را. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || آنکه از نو پیدا می کند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). رجوع به استطراف شود.


فرهنگ عمید

۱. تازه، نو.
۲. شگفت،طرفه، عجیب.

پیشنهاد کاربران

نوجو، جوینده چیزهای نوین


کلمات دیگر: