کلمه جو
صفحه اصلی

تندس

فرهنگ معین

(تَ دِ ) (اِ. ) نک تندیس .

لغت نامه دهخدا

تندس. [ ت َ دَ / دِ ] ( اِ مرکب ) بمعنی تن مانند است ، چه دس بمعنی شبیه و نظیر و مانند باشد... و بکسر ثالث مخفف تندیس است که آن هم تن مانند باشد، چه دیس بمعنی شبیه و نظیر و مانند بود. ( برهان ). تمثال باشد و معنی ترکیبی آن تن مانند است. ( فرهنگ جهانگیری ). تندسه. تندیس. تندیسه. تمثال و پیکر چیزی و معنی ترکیبی ، مانند تن ، چه دیس و دس بمعنی مانند بود. ( فرهنگ رشیدی ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ). تمثال و پیکر و تصویر و تندسه و تندیس و تندیسه. ( ناظم الاطباء ). چیزی که به تن ماند و شبیه و نظیر و مانند تن باشد... ( ناظم الاطباء ). از: تن + دس ( مخفف دیس ). ( حاشیه برهان چ معین ). بی شک بمعنی مجسمه امروزین است. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
فرود کاخ یکی بوستان چو باغ بهشت
هزار گونه در او شکل و تندس و دلبر.
فرخی.
رجوع به تندسه و تندیسه و تندیس شود. || تفسیر تمثال هم هست. ( برهان ).

تندس. [ ت َ ن َدْ دُ ] ( ع مص ) بر زمین افتادن و دست بر دهان نهادن ، یقال : ندس به الارض فتندس ؛ ای وقع فوضع یده علی فمه. ( منتهی الارب )( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || پرسیدن خبر از جایی که ترا ندانند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). و عبارة الاساس : فلان یتندس عن الاخبار و یتحدس عنها؛ یتبحث عنها لیعلم منها ما هو خفی علی غیره. ( اقرب الموارد ). || از اطراف و جوانب جاری شدن آب چاه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).

تندس . [ ت َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) بمعنی تن مانند است ، چه دس بمعنی شبیه و نظیر و مانند باشد... و بکسر ثالث مخفف تندیس است که آن هم تن مانند باشد، چه دیس بمعنی شبیه و نظیر و مانند بود. (برهان ). تمثال باشد و معنی ترکیبی آن تن مانند است . (فرهنگ جهانگیری ). تندسه . تندیس . تندیسه . تمثال و پیکر چیزی و معنی ترکیبی ، مانند تن ، چه دیس و دس بمعنی مانند بود. (فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). تمثال و پیکر و تصویر و تندسه و تندیس و تندیسه . (ناظم الاطباء). چیزی که به تن ماند و شبیه و نظیر و مانند تن باشد... (ناظم الاطباء). از: تن + دس (مخفف دیس ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ). بی شک بمعنی مجسمه ٔ امروزین است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
فرود کاخ یکی بوستان چو باغ بهشت
هزار گونه در او شکل و تندس و دلبر.

فرخی .


رجوع به تندسه و تندیسه و تندیس شود. || تفسیر تمثال هم هست . (برهان ).

تندس . [ ت َ ن َدْ دُ ] (ع مص ) بر زمین افتادن و دست بر دهان نهادن ، یقال : ندس به الارض فتندس ؛ ای وقع فوضع یده علی فمه . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || پرسیدن خبر از جایی که ترا ندانند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و عبارة الاساس : فلان یتندس عن الاخبار و یتحدس عنها؛ یتبحث عنها لیعلم منها ما هو خفی علی غیره . (اقرب الموارد). || از اطراف و جوانب جاری شدن آب چاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

= تندیس

تندیس#NAME?



کلمات دیگر: