بدخو و کج خلق .
تنگ خو
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
تنگ خو. [ ت َ ] ( ص مرکب ) بدخو و کج خلق. ( ناظم الاطباء ). تنگ خوی. زودخشم. دشوارخوی :
کارها تنگ گرفته ست بدوی
روزه تنگ خوی کج فرمای.
که رسم جفا بر من آن تنگ خو زد.
کارها تنگ گرفته ست بدوی
روزه تنگ خوی کج فرمای.
فرخی.
خطا کرد پرگار غمزش هماناکه رسم جفا بر من آن تنگ خو زد.
خاقانی.
رجوع به تنگ خویی و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود.فرهنگ عمید
بدخو، بدخلق.
کلمات دیگر: