کلمه جو
صفحه اصلی

بندنده

فرهنگ فارسی

( اسم ) بند کننده : ( گفت که دیوانه نهای لایق این خانه نهای رفتم و دیوانه شدم سلسله بندنده شدم . ) ( مولوی )
بند کننده .

لغت نامه دهخدا

بندنده. [ ب َ دَ دَ / دِ ] ( نف ) بندکننده. ( فرهنگ فارسی معین ). || ( ن مف ) در بیت زیر ظاهراً بسته و زنجیری معنی میدهد :
گفت که دیوانه نه ای ، لایق این خانه نه ای
رفتم و دیوانه شدم ، سلسله بندنده شدم.
مولوی.

فرهنگ عمید

کسی که چیزی را می بندد: گفت که دیوانه نه ای، لایق این خانه نه ای / رفتم و دیوانه شدم سلسله بندنده شدم (مولوی۲: ۵۴۰ ).

پیشنهاد کاربران

زنجیر بستن. ناشی از دیوانگی چون دیوانه را با زنجیر می بستند


کلمات دیگر: