۱- ( مصدر ) مس کردن دست مالیدن سودن . ۲- ( اسم ) مس سایش .
مکنی به ابو ساسان
مکنی به ابو ساسان
مساس . [ ] (اِ) این کلمه در عبارت زیر از تاریخ مبارک غازانی آمده است اما معنی آن روشن نیست و شاید با توجه به لغت مساسجی که در همان کتاب آمده است به معنی پولی باشد که به ربا و مرابحه و تنزیل دهند : در این وقت که این معامله با صاحب دیوان بکردند و این آوازه برآمد که وجوه مساس می رسد تمامت آن معاملان شاد شدندو هر چه داشتند از نقد و جنس به مرابحه به ایشان دادند. (تاریخ غازانی ص 316). و رجوع به مساسجی شود.
مساس . [ ] (اِخ ) مکنی به ابوساسان . تابعی است . و رجوع به ابوساسان شود.
مساس . [ م َ س ِ ] (ع اِ فعل ) اسم فعل است به معنی لمس کن و مس کن . (اقرب الموارد).
- لامساس ؛ لمس مکن . مس مکن . و آن ازشواذ است .
مساس . [ م َس ْ سا ] (ع ص ) مبالغه است مصدر مس را. بسیار لمس کننده . (اقرب الموارد).
مولوی (مثنوی ).
مولوی (مثنوی ).