بهاری
فارسی به انگلیسی
vernal
مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی
محب الله بن عبدالشکور بهاری . وی علوم را نزد شیخ قطب الدین فرا گرفت سپس به حوز. درس قطب الدین شمس آبادی رفت . اوراست : ۱ - رساله المغلطه العامه الورود ۲ - سلم العلوم ۳ - مسلم الثبوت
ویژگی آن دسته از پدیدههای مربوط به نمو که در فصل بهار اتفاق میافتد
لغت نامه دهخدا
بهاری . [ ب َ ] (اِ) رنگی است سفید چرکین مانا به بهار نارنج . (آنندراج ).
بهاری . [ ب َ ] (اِخ ) ابومحمد بهاری ، فرزند ابونصر احمدبن حسین بن علی بن احمدبن بهارة بکرآبادی بهاری جرجانی است که در ماه رمضان سال 423 هَ . ق . درگذشته است . (لباب الانساب ).
باد بهاری به آبگیر برآمد
چون رخ من گشت آبگیر پر از چین.
کوهی لرزان میان ساق و میان بر.
بختم شود مساعد روزم شود بهاری.
برق یمانی بجست باد بهاری بخاست.
که باز در عقبش نکبت خزانی نیست.
- ابر بهاری ؛ ابری که در فصل بهار در آسمان پدید آید. ( فرهنگ فارسی معین ).
- اعتدال بهاری ؛ اعتدال ربیعی. ( فرهنگ فارسی معین ).
- باد بهاری ؛ باد لطیف و مطبوع بهارگاه.
- باران بهاری ؛ بارانی که در فصل بهار بارد. ( فرهنگ فارسی معین ).
- بهاری کنیز ؛ کنیزکی خوبروی و دل انگیز و چون بهار برنگ و بوی مطبوع :
از آن قندهاری بهاری کنیز
سخن راند کاین درخور منت نیز.
بهاری. [ ب َ ری ی ] ( ص نسبی ) منسوب به بهارة که نام بعض اجداد منتسب الیه است. ( الانساب سمعانی ) ( لباب الالباب ).
بهاری. [ ب َ ] ( اِ ) نوعی پارچه است :
ز بهاری و گلی آنکه عمامه کرد و جامه
نه هوای سرد بستان نه هوای باغ دارد.
گرم بازار ز شمسی شده تابستان را.
بهاری. [ ب َ ] ( اِ ) رنگی است سفید چرکین مانا به بهار نارنج. ( آنندراج ).
بهاری. [ ب َ ] ( اِخ ) یکی از نجبای آن دیار [فارس ] و اسمش نوروزشاه. چندی حکومت قلعه هرموز به او مفوض بوده و دلیری تیزچنگ و چابک سوار و امیری خوش طبع. از او است :
مه من کند به هرکس که رسد شکایت از من
که کسی ز رحم ناگه نکند حکایت از من.
ز بهاری و گلی آنکه عمامه کرد و جامه
نه هوای سرد بستان نه هوای باغ دارد.
نظام قاری (دیوان ص 66).
رونق حسن بهاریست دگر کتان را
گرم بازار ز شمسی شده تابستان را.
نظام قاری (دیوان ص 37).
بهاری . [ ب َ ] (اِخ ) محب اﷲبن عبدالشکور بهاری . وی علوم را نزد شیخ قطب الدین فراگرفت ، پس به حوزه ٔ درس قطب الدین شمس آبادی رفت . او راست : 1- رسالة المغالطة العامة الورود. 2- سلم العلوم (منطق ). 3- مسلم الثبوت (در اصول و فقه ). به سال 1119 هَ . ق . درگذشته است . (از معجم المطبوعات ).
مه من کند به هرکس که رسد شکایت از من
که کسی ز رحم ناگه نکند حکایت از من .
(آتشکده ٔ آذر ص 305).
باد بهاری به آبگیر برآمد
چون رخ من گشت آبگیر پر از چین .
عماره .
بالا چون سرو نورسیده بهاری
کوهی لرزان میان ساق و میان بر.
منجیک .
امید آنکه روزی خواند ملک دو بیتم
بختم شود مساعد روزم شود بهاری .
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 101).
ورچه برانی هنوز روی امید از قفاست
برق یمانی بجست باد بهاری بخاست .
سعدی .
کدام باد بهاری وزید در آفاق
که باز در عقبش نکبت خزانی نیست .
سعدی .
دایه ٔ ابر بهاری را فرموده تا بنات نبات را در مهد زمین بپروراند. (گلستان سعدی ).
- ابر بهاری ؛ ابری که در فصل بهار در آسمان پدید آید. (فرهنگ فارسی معین ).
- اعتدال بهاری ؛ اعتدال ربیعی . (فرهنگ فارسی معین ).
- باد بهاری ؛ باد لطیف و مطبوع بهارگاه .
- باران بهاری ؛ بارانی که در فصل بهار بارد. (فرهنگ فارسی معین ).
- بهاری کنیز ؛ کنیزکی خوبروی و دل انگیز و چون بهار برنگ و بوی مطبوع :
از آن قندهاری بهاری کنیز
سخن راند کاین درخور منت نیز.
اسدی .
بهاری . [ ب َ ری ی ] (ص نسبی ) منسوب به بهارة که نام بعض اجداد منتسب الیه است . (الانساب سمعانی ) (لباب الالباب ).
فرهنگ عمید
۲. [قدیمی] ویژگی زراعتی که حاصل آن در فصل بهار به دست می آید.
دانشنامه عمومی
شیخ محمد بهاری ؛ عارف مشهور
محمد باقر بهاری ؛ مجاهد مشروطه خواه
مازیار بهاری
علی اصغر بهاری
فرهنگستان زبان و ادب
دانشنامه اسلامی
...