کلمه جو
صفحه اصلی

مساغ

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- معبر گذرگاه . ۲ - محل فرو رفتن شراب و مانند آن بگلو باسانی : من مساغ این غصه و مرهم داغ ایی قصه از کجا طلبم ?

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِ. ) معبر، گذرگاه .

لغت نامه دهخدا

مساغ. [ م َ ] ( ع مص ) مصدر میمی است از سوغ. آسان به گلو فروشدن چیزی. گوارندگی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). رجوع به سوغ شود. || ( اِ ) جای گذر و راه. ( منتهی الارب ). مدخل. ( اقرب الموارد ). جای روانی چیزی و جای روان شدن و جواز. ( غیاث ) ( آنندراج ). گذرگاه :
متصل نبود سفال دو چراغ
نورشان ممزوج باشد در مساغ.
مولوی ( مثنوی ).
در حضور آفتاب خوش مساغ
رهنمائی جستن از نور چراغ.
مولوی ( مثنوی ).

فرهنگ عمید

گذرگاه، راه و جای عبور.


کلمات دیگر: