تنگبار
فارسی به انگلیسی
recluse, anchorite
فرهنگ فارسی
آستان درگاهی که باریافتن در آن دشوارباشد
۱- ( اسم ) درگاه و بارگاه شاه و امیری که باریافتن در آن دشوار باشد . ۲ - ( صفت ) کسی که به هیچکس اجاز. ورود نزد خود ندهد . ۳ - ( اسم ) خدا باری تعالی .
باصطلاح سالکان حضرت باریتعالی است باعتبار وحدت حقیقی که آنجا گنجایش هیچ چیز نیست . نه از طریق وجود و نه از راه تعقل .
۱- ( اسم ) درگاه و بارگاه شاه و امیری که باریافتن در آن دشوار باشد . ۲ - ( صفت ) کسی که به هیچکس اجاز. ورود نزد خود ندهد . ۳ - ( اسم ) خدا باری تعالی .
باصطلاح سالکان حضرت باریتعالی است باعتبار وحدت حقیقی که آنجا گنجایش هیچ چیز نیست . نه از طریق وجود و نه از راه تعقل .
فرهنگ معین
(تَ ) (ص مر. ) ۱ - کسی که هیچ کس را نزد خود نپذیرد. ۲ - صعب العبور.
لغت نامه دهخدا
تنگبار. [ ت َ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) به اصطلاح سالکان ، حضرت باریتعالی است به اعتبار وحدت حقیقی که آنجا گنجایش هیچ چیز نیست ، نه از طریق وجود و نه از راه تعقل. ( برهان ). به اصطلاح سالکان ، کنایه از وحدت حقیقی است که آنجا گنجایش هیچ چیز نیست. ( آنندراج ) :
رفتی ز بساط هفت فرشی
تا طارم تنگبار عرشی.
کند پیک ادراک را سنگسار.
نان چون مخدر است نهفته ز خلق روی
گندم خلیفه وار، گرانقدر و تنگبار.
از پی وصل تو عمر صرف کنم گرچه هست
همچو کرم زودسیر، همچو ملک تنگبار.
پناه خلق به جود فراخ دست تو باد
که رحمت و شفقت نیک تنگبار شده ست.
از در دریای تنگبار چه خیزد؟
از شکر تنگ تو تنگ شکر شرمسار.
چون بم و زیر سازگار شدیم.
بلرزید از آن درگه تنگبار.
به ابروفراخی درآمد بکار.
درگاه خیال تنگبار است.
بیداد بین که دور شب و روز می کند
با لعل تنگبار تو هم تنگ لاله را.
رفتی ز بساط هفت فرشی
تا طارم تنگبار عرشی.
نظامی.
وجود تو در حضرت تنگبارکند پیک ادراک را سنگسار.
نظامی ( از آنندراج ).
|| شخصی را نیز گویند که همه کس را پیش خود راه ندهد و مردم نزد او به دشواری بار یابند. ( فرهنگ رشیدی ) ( از فرهنگ جهانگیری ). آنکه هر کسی را به خود راه ندهدو به هر وقتی او را بار نباشد. ( شرفنامه منیری ). کسی که به هیچکس اجازه ورود نزد خود ندهد. ( فرهنگ فارسی معین ) : نان چون مخدر است نهفته ز خلق روی
گندم خلیفه وار، گرانقدر و تنگبار.
جمال عبدالرزاق.
سلطان سلیمان از مداومت بر شراب چنان شد که از مردم نفور گشت و تنگبار شد. ( راحةالصدور راوندی ).از پی وصل تو عمر صرف کنم گرچه هست
همچو کرم زودسیر، همچو ملک تنگبار.
شمس طبسی.
|| جایی که در آن هر کس را دخل نباشد. ( غیاث اللغات ). جایی که مردم بدشواری بار یابند. ( فرهنگ رشیدی ). درگاه و بارگاه شاه و امیری که بار یافتن در آن دشوار باشد. ( فرهنگ فارسی معین ) : پناه خلق به جود فراخ دست تو باد
که رحمت و شفقت نیک تنگبار شده ست.
سیدحسن غزنوی.
بر در خاقان اکبر آی و کرم جواز در دریای تنگبار چه خیزد؟
خاقانی.
ای دربار امید، از تو شده تنگباراز شکر تنگ تو تنگ شکر شرمسار.
خاقانی.
چون در آن قصرتنگبار شدیم چون بم و زیر سازگار شدیم.
نظامی.
عروس حصاری چو دید آن حصاربلرزید از آن درگه تنگبار.
نظامی.
دل شه در آن مجلس تنگباربه ابروفراخی درآمد بکار.
نظامی.
در پرده وصل عاشقان رادرگاه خیال تنگبار است.
سیف اسفرنگ ( از آنندراج ).
|| چیزی را نیز گویند که بدشواری بدست آید و به غایت عزیزالوجود باشد. ( برهان ). چیز نادر و چیزی که به دشواری بدست آید. ( ناظم الاطباء ) : بیداد بین که دور شب و روز می کند
با لعل تنگبار تو هم تنگ لاله را.
تنگبار. [ ت َ ] (اِخ ) نامی از نامهای باریتعالی جل شأنه . (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). خدا. باریتعالی . (فرهنگ فارسی معین ). از نامهای حق تعالی . (فرهنگ جهانگیری ). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
تنگبار. [ ت َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) به اصطلاح سالکان ، حضرت باریتعالی است به اعتبار وحدت حقیقی که آنجا گنجایش هیچ چیز نیست ، نه از طریق وجود و نه از راه تعقل . (برهان ). به اصطلاح سالکان ، کنایه از وحدت حقیقی است که آنجا گنجایش هیچ چیز نیست . (آنندراج ) :
رفتی ز بساط هفت فرشی
تا طارم تنگبار عرشی .
وجود تو در حضرت تنگبار
کند پیک ادراک را سنگسار.
|| شخصی را نیز گویند که همه کس را پیش خود راه ندهد و مردم نزد او به دشواری بار یابند. (فرهنگ رشیدی ) (از فرهنگ جهانگیری ). آنکه هر کسی را به خود راه ندهدو به هر وقتی او را بار نباشد. (شرفنامه ٔ منیری ). کسی که به هیچکس اجازه ٔ ورود نزد خود ندهد. (فرهنگ فارسی معین ) :
نان چون مخدر است نهفته ز خلق روی
گندم خلیفه وار، گرانقدر و تنگبار.
سلطان سلیمان از مداومت بر شراب چنان شد که از مردم نفور گشت و تنگبار شد. (راحةالصدور راوندی ).
از پی وصل تو عمر صرف کنم گرچه هست
همچو کرم زودسیر، همچو ملک تنگبار.
|| جایی که در آن هر کس را دخل نباشد. (غیاث اللغات ). جایی که مردم بدشواری بار یابند. (فرهنگ رشیدی ). درگاه و بارگاه شاه و امیری که بار یافتن در آن دشوار باشد. (فرهنگ فارسی معین ) :
پناه خلق به جود فراخ دست تو باد
که رحمت و شفقت نیک تنگبار شده ست .
بر در خاقان اکبر آی و کرم جو
از در دریای تنگبار چه خیزد؟
ای دربار امید، از تو شده تنگبار
از شکر تنگ تو تنگ شکر شرمسار.
چون در آن قصرتنگبار شدیم
چون بم و زیر سازگار شدیم .
عروس حصاری چو دید آن حصار
بلرزید از آن درگه تنگبار.
دل شه در آن مجلس تنگبار
به ابروفراخی درآمد بکار.
در پرده ٔ وصل عاشقان را
درگاه خیال تنگبار است .
|| چیزی را نیز گویند که بدشواری بدست آید و به غایت عزیزالوجود باشد. (برهان ). چیز نادر و چیزی که به دشواری بدست آید. (ناظم الاطباء) :
بیداد بین که دور شب و روز می کند
با لعل تنگبار تو هم تنگ لاله را.
|| چیز بی بها و بی قدر. (ناظم الاطباء). به همه ٔ معانی رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن و رجوع به تنگباری شود.
رفتی ز بساط هفت فرشی
تا طارم تنگبار عرشی .
نظامی .
وجود تو در حضرت تنگبار
کند پیک ادراک را سنگسار.
نظامی (از آنندراج ).
|| شخصی را نیز گویند که همه کس را پیش خود راه ندهد و مردم نزد او به دشواری بار یابند. (فرهنگ رشیدی ) (از فرهنگ جهانگیری ). آنکه هر کسی را به خود راه ندهدو به هر وقتی او را بار نباشد. (شرفنامه ٔ منیری ). کسی که به هیچکس اجازه ٔ ورود نزد خود ندهد. (فرهنگ فارسی معین ) :
نان چون مخدر است نهفته ز خلق روی
گندم خلیفه وار، گرانقدر و تنگبار.
جمال عبدالرزاق .
سلطان سلیمان از مداومت بر شراب چنان شد که از مردم نفور گشت و تنگبار شد. (راحةالصدور راوندی ).
از پی وصل تو عمر صرف کنم گرچه هست
همچو کرم زودسیر، همچو ملک تنگبار.
شمس طبسی .
|| جایی که در آن هر کس را دخل نباشد. (غیاث اللغات ). جایی که مردم بدشواری بار یابند. (فرهنگ رشیدی ). درگاه و بارگاه شاه و امیری که بار یافتن در آن دشوار باشد. (فرهنگ فارسی معین ) :
پناه خلق به جود فراخ دست تو باد
که رحمت و شفقت نیک تنگبار شده ست .
سیدحسن غزنوی .
بر در خاقان اکبر آی و کرم جو
از در دریای تنگبار چه خیزد؟
خاقانی .
ای دربار امید، از تو شده تنگبار
از شکر تنگ تو تنگ شکر شرمسار.
خاقانی .
چون در آن قصرتنگبار شدیم
چون بم و زیر سازگار شدیم .
نظامی .
عروس حصاری چو دید آن حصار
بلرزید از آن درگه تنگبار.
نظامی .
دل شه در آن مجلس تنگبار
به ابروفراخی درآمد بکار.
نظامی .
در پرده ٔ وصل عاشقان را
درگاه خیال تنگبار است .
سیف اسفرنگ (از آنندراج ).
|| چیزی را نیز گویند که بدشواری بدست آید و به غایت عزیزالوجود باشد. (برهان ). چیز نادر و چیزی که به دشواری بدست آید. (ناظم الاطباء) :
بیداد بین که دور شب و روز می کند
با لعل تنگبار تو هم تنگ لاله را.
سیدحسن غزنوی .
|| چیز بی بها و بی قدر. (ناظم الاطباء). به همه ٔ معانی رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن و رجوع به تنگباری شود.
فرهنگ عمید
۱. [مجاز] آستان و درگاهی که بار یافتن در آن دشوار باشد: دل شه در آن مجلس تنگ بار / به ابرو فراخی درآمد به کار (نظامی۶: ۱۰۷۹ ).
۲. [مجاز] ویژگی کسی که هیچ کس را نزد خود بار ندهد و راه یافتن به او ممکن نباشد.
۳. (اسم ) از نام های باری تعالی.
۲. [مجاز] ویژگی کسی که هیچ کس را نزد خود بار ندهد و راه یافتن به او ممکن نباشد.
۳. (اسم ) از نام های باری تعالی.
کلمات دیگر: