کلمه جو
صفحه اصلی

تنگیاب

فارسی به انگلیسی

rare, scarce

فرهنگ فارسی

( صفت ) چیزی که بدشواری بدست آید نادر کمیاب عزیز الوجود .

فرهنگ معین

(تَ ) (ص مر. ) کمیاب ، نادر.

لغت نامه دهخدا

تنگیاب. [ ت َن ْگ ْ ] ( ن مف مرکب ) آنچه به دشواری بدست آید و عزیزالوجود باشد. ( برهان ) ( ازناظم الاطباء ). هرچه به دشواری تمامتر دست دهد و فراخ نبود. ( شرفنامه منیری ). آنچه به دشواری بدست آید و دیر یافته شود، و آنرا دیریاب نیز گفته اند. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). کمیاب. ( ناظم الاطباء ) :
وین عجایبتر که چون این هشت با من یار کرد
هشت چیز از من ببرد و هشت چیز تنگیاب.
فرخی.
اگر ز حرمت آن دست و آن عنانستی
وگرنه عزت آن پای و آن رکابستی
چو از غرور اثر ظلم برفزونستی
چو کیمیا به جهان عدل تنگیابستی.
ادیب صابر.
حال من در هجر او چون زلف اوشد تیره فام
صبر من در عشق او چون وصل او شد تنگیاب.
ادیب صابر.
صاحب ستران همه ، بانگ بر ایشان زدند
کاین حرم کبریاست ، بار بود تنگیاب.
خاقانی.
خاقانیا وفامطلب زَاهل عصر از آنک
در تنگنای دهر وفا تنگیاب شد.
خاقانی.
سپاهی عزب پیشه و تنگیاب
چو دیدند رویی چنان بی نقاب.
نظامی.
در عشق که وصل تنگیابست
شادی به خیال یا به خوابست.
نظامی.
به آسانی نیابی سرّ این کار
که کاری سخت و سرّی تنگیاب است.
عطار.
خاک پایت گر به جانی دست دادی ، جان فراخ
بود الحق ، لیک بودی خاک پایت تنگیاب.
؟ ( از شرفنامه منیری ).
رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود.

فرهنگ عمید

چیزی که به دشواری به دست آید، کمیاب.

پیشنهاد کاربران

تنگی آب: مضیقه.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص۳۷۶ ) .



کلمات دیگر: