کلمه جو
صفحه اصلی

مساق

فرهنگ فارسی

۱- ( مصدر ) راندن ( چارپایان گله و غیره ) سوق . یا مساق ترسل . نامه نوشتن : در اثنائ کتابت و مساق ترسل بر ارباب حرمت واصحاب حشمت نستیزد . ۲ - خواندن حدیث .

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (مص م . ) راندن .

لغت نامه دهخدا

مساق. [ م َ ] ( ع مص ) مصدر میمی است از سَوق. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). راندن. ( تاج المصادر بیهقی ). رجوع به سوق شود : اِلی ربک یومئذ المساق. ( قرآن 30/75 ). در جمله مراد از مساق این سخن آن بود که چنین پادشاه بدین کتاب رغبت نمود. ( کلیله و دمنه ). || ( اِ ) جای راندن. ( غیاث ) ( آنندراج ). || راه. طریق. روش : در این موضع اثبات این ابیات اگر چه نه از طرز و مساق این سیاقت است. ( جهانگشای جوینی ). || ضمن. طی. خلال. تضاعیف : قال الحافظ عبدالغافر... الفارسی فی مساق تاریخ نیسابور أبوزکریا یحیی... رجل فاضل... ( ابن خلکان ).

فرهنگ عمید

۱. راندن حیوان چهار پا، گله، یا چیز دیگر.
۲. خواندن یا نوشتن.
۳. (اسم ) مضمون، محتوا.
۴. (اسم ) طریقه، روش.


کلمات دیگر: