کلمه جو
صفحه اصلی

تنین

فارسی به انگلیسی

enormous snake, sea-monster, the dragon, [astr.] the dragon

[astr.] the Dragon


عربی به فارسی

اژدها , منظومه دراکو , صداي وزوز(در اثر حرکت سريع) , حرکت کردن , پرواز کردن , غژغژ کردن


فرهنگ فارسی

یاتنین فلک ۱ - یکی از صور شمالی فلک ( بشکل اژدها ) اژدها اژدهای فلک . ۲ - کاهکشان مجره .
ماهی، ماربزرگ، اژدها، تناین جمع
( اسم ) ۱ - مار بزرگ اژدها اژدرها . ۲ - ماهی . جمع تنانین . یک تنین فلک . ( اسم ) تاب تف تابش .
لقب ابراهیم ابن مهدی بدان جهت که فربه و سیاه فام بود .

فرهنگ معین

(تَ نِّ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - اژدها. ۲ - ماهی . ج . تنانین . ۳ - نام یکی از صورت های فلکی نیمکرة شمالی آسمان .

لغت نامه دهخدا

تنین. [ ت َ ] ( ع اِ ) بمعنی تِن است... ( منتهی الارب ). قرین و همتا و حریف و همزاد. ( ناظم الاطباء ). رجوع به تِن شود.

تنین. [ ت ِن ْ نی ] ( ع اِ ) اژدها. ( دهار ) ( مفاتیح ) ( ربنجنی ) ( بحر الجواهر ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( غیاث اللغات ) ( تحفه حکیم مؤمن ). بمعنی اژدها که ماری است بزرگ. ( آنندراج ).مار عریض و پهن. ( از ناظم الاطباء ). مار بزرگ. ( از اقرب الموارد ). ج ، تنانین. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). مار بزرگ. اژدها. اژدرها. ( فرهنگ فارسی معین ). ماری بزرگ ، و در اساطیر است که باد او را بردارد و در زمین یأجوج و مأجوج فرودآرد و آنان او را بخورند. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). صاحب ذخیره خوارزمشاهی درباب مارانی که زهر ایشان ضعیف و علاج کردن گزیدگی ایشان علاج قرحه است ، تنین را نام برد و گوید: این مارانی باشند بزرگ ، کمترینشان پنج گز باشد و آنچه بزرگ بود سی گز باشد یا بیشتر وچشمهای او بزرگ باشد و در زیر فک او چیزی بیرون آمده باشد همچون زنخدان و از هر جانبی سه دندان زهر بود[ کذا ] و دهان او سخت فراخ بود و ابروان او بزرگ باشد، چنانکه چشم او بپوشد، و بر گردن او فلوس باشد وگرداگرد او موی باشد. و در زمین نوبه و هند بسیار بود، و لون او سیاه بود یا زرد، و خواجه بوعلی سینا رَحِمَه ُاﷲ گوید من دیدم تنین که بر گردن او در دو جانب موی بود، وی گوید بیرون از هندوستان [ نیز ] تنین بسیار است. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
چو تنین ازآن موج بردارد ابر
هوا برخروشد بسان هژبر
فرودافکندابر، تنین بکوه
بیایند از ایشان گروهاگروه
بهاران ز تنین بکردار گرگ
بغرند بآوازهای بزرگ.
فردوسی.
به استخر بد بابک از دست اوی
که تنین خروشان بد از شست اوی.
فردوسی.
آن سیم می نماید، ارزیز در ترازو
وین قند می فروشد، در آستینْش تنین.
ناصرخسرو.
تنین جهان دهان گشاده ست
پرهیز کن از دهان تنین.
ناصرخسرو.
تنین تست تَنْت ، حذر کن زو
زیرا بخورد خواهدت این تنین.
ناصرخسرو.
آزرده این و آن بحذر از من
گویی که از نژاده تنینم.
ناصرخسرو.
چو رنگ و ماهی باشم به کوه و دریا در
چو شیر و تنین خسبم به بیشه و کردر.
مسعودسعد.

تنین . [ ت َ ] (ع اِ) بمعنی تِن ّ است ... (منتهی الارب ). قرین و همتا و حریف و همزاد. (ناظم الاطباء). رجوع به تِن ّ شود.


تنین . [ ت ِن ْ نی ] (اِخ ) (جزیره ٔ...) از جزایر دریای هند است . حمداﷲ مستوفی آرد: جزیره ٔ تنین طویل و عریض تمام است و در او کوههای بلند و عمارت بسیار و در عهد اسکندر برآنجا اژدهایی عظیم بوده است و اهالی آنجا را منزعج گردانیده و ایشان هر روز چند گاو را می بسته اند و بر گذر آن اژدها می افکنده اند تا طعمه می ساخته و به مردم ایذاء نمی رسانیده . اسکندر فرمود تا گاوان را پر زرنیخ و آهک و کبریت کرده و تیغها بر او ضم کرده چون اژدها آن طعمه که سبب دفع جوع نامبارک بوده تناول کرده ، خوردن و مردن یکی بود و آن جزیره بدین نام (تنین ) منسوب است . (نزهة القلوب چ گای لیسترانج ج 3 ص 233).


تنین . [ ت ِن ْ نی ] (اِخ ) (کوه ...) از اعمال موصل و نزدیک کوه جودی است . (از معجم البلدان ).


تنین . [ ت ِن ْ نی ] (اِخ ) لقب ابراهیم بن مهدی ، بدان جهت که فربه و سیاه فام بود. (منتهی الارب ).


تنین . [ ت ِن ْ نی ] (اِخ ) لقب سیف القیل شُرَحْبیل بن عمرو است . (منتهی الارب ).


تنین . [ ت ِن ْ نی ] (ع اِ) اژدها. (دهار) (مفاتیح ) (ربنجنی ) (بحر الجواهر) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). بمعنی اژدها که ماری است بزرگ . (آنندراج ).مار عریض و پهن . (از ناظم الاطباء). مار بزرگ . (از اقرب الموارد). ج ، تنانین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). مار بزرگ . اژدها. اژدرها. (فرهنگ فارسی معین ). ماری بزرگ ، و در اساطیر است که باد او را بردارد و در زمین یأجوج و مأجوج فرودآرد و آنان او را بخورند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). صاحب ذخیره ٔ خوارزمشاهی درباب مارانی که زهر ایشان ضعیف و علاج کردن گزیدگی ایشان علاج قرحه است ، تنین را نام برد و گوید: این مارانی باشند بزرگ ، کمترینشان پنج گز باشد و آنچه بزرگ بود سی گز باشد یا بیشتر وچشمهای او بزرگ باشد و در زیر فک او چیزی بیرون آمده باشد همچون زنخدان و از هر جانبی سه دندان زهر بود[ کذا ] و دهان او سخت فراخ بود و ابروان او بزرگ باشد، چنانکه چشم او بپوشد، و بر گردن او فلوس باشد وگرداگرد او موی باشد. و در زمین نوبه و هند بسیار بود، و لون او سیاه بود یا زرد، و خواجه بوعلی سینا رَحِمَه ُاﷲ گوید من دیدم تنین که بر گردن او در دو جانب موی بود، وی گوید بیرون از هندوستان [ نیز ] تنین بسیار است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
چو تنین ازآن موج بردارد ابر
هوا برخروشد بسان هژبر
فرودافکندابر، تنین بکوه
بیایند از ایشان گروهاگروه
بهاران ز تنین بکردار گرگ
بغرند بآوازهای بزرگ .

فردوسی .


به استخر بد بابک از دست اوی
که تنین خروشان بد از شست اوی .

فردوسی .


آن سیم می نماید، ارزیز در ترازو
وین قند می فروشد، در آستینْش تنین .

ناصرخسرو.


تنین جهان دهان گشاده ست
پرهیز کن از دهان تنین .

ناصرخسرو.


تنین تست تَنْت ، حذر کن زو
زیرا بخورد خواهدت این تنین .

ناصرخسرو.


آزرده این و آن بحذر از من
گویی که از نژاده ٔ تنینم .

ناصرخسرو.


چو رنگ و ماهی باشم به کوه و دریا در
چو شیر و تنین خسبم به بیشه و کردر.

مسعودسعد.


ز هول و هیبت ، پشت زمین و روی هوا
به چشمها همه تنین نماید و ضرغام .

مسعودسعد.


تراست اکنون بر کوه پیچش تنین
چنانکه بودت در بحر یازش تمساح .

مسعودسعد.


گهی چو شیر همی در میان بیشه بخاست
گهی چو تنین هنجار ژرف غار گرفت .

مسعودسعد.


فتد سال تا سال از ابر سیاه
ستمکاره تنینی آنجایگاه .

نظامی .


مخالفان ترا دست و پای کسب مراد
بریده باد که بی دست و پای بِه ْ تنین .

سعدی .


|| شجرةالتنین ؛ اصل اللوف . لوف الحیة. لوف . رجوع به لوف شود. || (اِخ ) سپیدیی است خفی در آسمان که تنه اش تا شش برج رسد و دمش در برج هفتم و مانند کواکب سیاره سیر می کند و آن منحوس است . (منتهی الارب ). موضعی در آسمان . (از اقرب الموارد). آنچه در آسمان از تقاطع منطقه ٔ فلک جوزهر و مأمل بصورت مار بزرگ که یک طرفش را رأس گویند و طرف دیگر را ذنب بهم رسیده آنرا نیزتنین گویند، و صاحب قاموس گوید که تنین سفیدیی است در آسمان که تنه اش در شش برج است و دمش در برج هفتم و سیر می کند چون کوکب سیاره و آنرا به فارسی هستیز گویند، و قول جوهری که موضعی است در آسمان غلط است . (آنندراج ). صورت دوم از نوزده صورت شمالی فلک نزد قدماء و کواکب آنرا عوائذ گویند. (مفاتیح از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). یکی از صور شمالی ، بمار بزرگ و دراز به بسیار پیچش و گره ماننده . (التفهیم ). اژدهای فلک . نام صورتی است از صور فلکی و فارسی آن «هشتنبر» است . (قاموس از یادداشت بخطمرحوم دهخدا). یکی از صور شمالی فلکی حاوی هشتاد ستاره ، چهار از قدر دوم و هفت از قدر سوم و دوازده از قدر چهارم که برای آن صورت اژدهایی بر گرد دب اکبر توهم شده است . (یادداشت ایضاً). صاحب نفائس الفنون درعلم صور کواکب آرد: در جمله ثوابت کواکب او سی ویک اند و مجموع آن در نفس صورت واقع و در حوالی آن هیچ کوکبی از کواکب مرصوده نیست و عرب کوکبی را که بر زبان اوست رایض خوانند و چهار کوکب را که بر سرند عوائذ و در میانه ٔ عوائذ ستاره ٔ بسیار کوچکی باشد که آنرا ربع خوانند و بعضی رفد نیز گویند و دو ستاره ٔ روشن را که در مؤخر او باشد ذئبین خوانند و دوی دگر را که پیش از ذئبین اند و روشنائی از ذئبین گیرند اظفار ذبات خوانند و ستاره ای که بر اصل ذنب اوست ذیخ خوانند و ذیخ به عربی کفتار پرمو است .

فرهنگ عمید

۱. ماهی.
۲. مار بزرگ.
۳. اژدها.
* تنین فلک: (نجوم )
۱. از صورت های فلکی نیمکرۀ شمالی به شکل اژدها که قسمتی از آن بین دب اکبر و دب اصغر قرار دارد، اژدهای فلک.
۲. کهکشان.

۱. ماهی.
۲. مار بزرگ.
۳. اژدها.
⟨ تنین ‌فلک: (نجوم)
۱. از صورت‌های فلکی نیمکرۀ شمالی به شکل اژدها که قسمتی از آن بین دب‌اکبر و دب‌اصغر قرار دارد؛ اژدهای فلک.
۲. کهکشان.


دانشنامه آزاد فارسی

تنیّن
رجوع شود به:اژدها (اخترشناسی)

فرهنگستان زبان و ادب

{Draco, Dra, Dragon} [نجوم] هشتمین صورت فلکی بزرگ که به دور قطب شمال آسمان پیچیده است و بخشی از ستاره های آن از بین دب اکبر و دب اصغر می گذرد

پیشنهاد کاربران

اژدها


کلمات دیگر: