( اسم ) سرگشته حیران .
مستهام
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
(مُ تَ ) [ ع . ] (اِمف . ) سرگشته ، حیران .
لغت نامه دهخدا
مستهام. [ م ُت َ ] ( ع ص ) سرگشته و آشفته و از جای رفته و رنجور از عشق. ( منتهی الارب ). سرگشته و حیران. ( غیاث ) ( آنندراج ). شیفته و ازجای رفته. عاشق خرد بشده :
در آینه عنایت صیقل شناخته
زو قبله کرده و شده سرمست و مستهام.
کامه صدجان مستهام برآمد.
فی شجون جره جرالکلام.
- مستهام الفؤاد ؛ از دست رفته دل. رجوع به استهامة شود.
در آینه عنایت صیقل شناخته
زو قبله کرده و شده سرمست و مستهام.
خاقانی.
باد جهانت به کام کز ظفر توکامه صدجان مستهام برآمد.
خاقانی.
این نخواندی کالکلام ای مستهام فی شجون جره جرالکلام.
مولوی ( مثنوی ).
- قلب مستهام ؛ دل شیفته و سرگشته از عشق. ( منتهی الارب ).- مستهام الفؤاد ؛ از دست رفته دل. رجوع به استهامة شود.
فرهنگ عمید
سرگشته، حیران.
کلمات دیگر: