کلمه جو
صفحه اصلی

مسبت

فرهنگ فارسی

( اسم ) دوای خواب آور .
متوم ومسکن

فرهنگ معین

(مُ سَ بِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) دوای خواب آور.

لغت نامه دهخدا

مسبت. [ م ُ ب ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از مصدر اسبات. رجوع به اسبات شود. || در روز شنبه درآینده. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). به شنبه درآمده. شنبه را عید کرده ( یهود ). ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || آنکه از جای نجنبد. ( منتهی الارب ). آنکه به سبب بیماری یا غیره حرکت نکند، و نیز بیمار اگر دراز کشیده باشد چون شخص خفته که چشمان خود را بسته باشد. ( اقرب الموارد ). || آنچه خواب آورد و با منوم مرادف است. ( مخزن الادویه ). سبات آور. خواب آور: بنج را پاره ای مسکر و بعضی مسبت دانند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). و رجوع به مُسبِّت شود.

مسبت. [ م ُ س َب ْ ب ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از مصدر تسبیت. رجوع به تسبیت شود. || منوم و مسکن. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به مُسبِت شود. || شتر یا گوسپندی که بچه افکند. ( ناظم الاطباء ).

مسبة. [ م ِ س َب ْ ب َ ] ( ع ص ) آنکه مردم را دشنام بسیار دهد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). مِسب . و رجوع به مسب شود.

مسبة. [ م ِ س َب ْ ب َ ] ( ع اِ ) انگشت سبابه. ( اقرب الموارد ). انگشت شهادت. مسبحة.

مسبت . [ م ُ ب ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر اسبات . رجوع به اسبات شود. || در روز شنبه درآینده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). به شنبه درآمده . شنبه را عید کرده (یهود). (یادداشت مرحوم دهخدا). || آنکه از جای نجنبد. (منتهی الارب ). آنکه به سبب بیماری یا غیره حرکت نکند، و نیز بیمار اگر دراز کشیده باشد چون شخص خفته که چشمان خود را بسته باشد. (اقرب الموارد). || آنچه خواب آورد و با منوم مرادف است . (مخزن الادویه ). سبات آور. خواب آور: بنج را پاره ای مسکر و بعضی مسبت دانند. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به مُسبِّت شود.


مسبت . [ م ُ س َب ْ ب ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر تسبیت . رجوع به تسبیت شود. || منوم و مسکن . (ناظم الاطباء). و رجوع به مُسبِت شود. || شتر یا گوسپندی که بچه افکند. (ناظم الاطباء).



کلمات دیگر: