بنگی
فارسی به انگلیسی
(one) who is addicted to the use of bhang
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - بنگ خورنده . ۲ - مبهوت متردد در امور .
لغت نامه دهخدا
بنگی. [ ب َ ] ( ص نسبی ) آنکه بنگ خورد از عالم شرابی. ( آنندراج ). آنکه بنگ خورد. آنکه بنگ کشد. آنکه عادت به کشیدن بنگ دارد :
مست و بنگی را طلاق وبیع نیست
همچوطفل است او معاف و معتقی است.
غالب آمد خنده بر سود و زیان.
بر مثال ارده با خرما خوش است.
مست و بنگی را طلاق وبیع نیست
همچوطفل است او معاف و معتقی است.
مولوی.
سخت می خندید همچون بنگیان غالب آمد خنده بر سود و زیان.
مولوی.
گفته بسحاق پیش بنگیان بر مثال ارده با خرما خوش است.
بسحاق اطعمه.
فرهنگ عمید
معتاد به استعمال بنگ.
کلمات دیگر: