کلمه جو
صفحه اصلی

مسامع

فرهنگ فارسی

گوشها، جمع مسمع و مسمعه
( اسم ) جمع مسمع و مسمعه گوشها : و از اطراف وجوانب مردم جامع غلغل. دعا و ثنای آن حضرت بمسامع سکان صوامع عالم بالارسانید .

فرهنگ معین

(مَ مِ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ مسمع ، گوش ها.

لغت نامه دهخدا

مسامع. [ م َ م ِ ] ( ع اِ ) ج ِمِسمع. ( اقرب الموارد ). گوشها. ( غیاث ). سمعها. رجوع به مسمع شود : چون زورق خورشید به واسطه دریای فلک رسید ندای تکبیر احزاب دین به مسامع اهل علیین رسید. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 286 ). من ابیات سیف الدوله حمدانی که در حق برادر خویش ناصرالدوله گفته بود به مسامع امیر اسماعیل رسانیدم. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 190 ). از اطراف و جوانب مردم جامع غلغله دعا و ثنای آن حضرت به مسامع سکان صوامع عالم بالا رسانید. ( ظفرنامه یزدی ج 2 ص 396 ). || هر نوع شکافی در بدن انسان چون چشمان و دو سوراخ بینی و غیره.و در این معنی آن را مفرد نباشد. ( اقرب الموارد ).

فرهنگ عمید

= مسمع

مسمع#NAME?



کلمات دیگر: