کلمه جو
صفحه اصلی

استاخ

فرهنگ معین

( اُ ) (حامص . ) ۱ - دلیری ، جسارت . ۲ - شوخی ، بی ادبی . ۳ - محرمی ، یگانگی .

لغت نامه دهخدا

استاخ. [ اُ ] ( ص ) گستاخ. ( برهان ) ( جهانگیری ). بستاخ. ( مؤید الفضلاء ). اوستاخ. ( آنندراج ). بی ادب و لجوج. ( برهان ). بی پروا :
با کسی علم دین نگفت استاخ
زآنکه دل تنگ بود و علم فراخ.
سنائی.
تیر از گشاد چشم تو استاخ میرود
شاید که در حریم دل خصم محرم است.
سیف اسفرنگ.
|| محرم. یگانه. و رجوع به استاخی شود.

استاخ. [ اِ ] ( اِ ) شاخی که تازه از درخت روئیده باشد. ( برهان ). ستاک.

استاخ. [ ] ( اِخ ) شهرکیست خرد از حدود خراسان بر دامن کوه نهاده. ( حدود العالم ).

استاخ . [ ] (اِخ ) شهرکیست خرد از حدود خراسان بر دامن کوه نهاده . (حدود العالم ).


استاخ . [ اِ ] (اِ) شاخی که تازه از درخت روئیده باشد. (برهان ). ستاک .


استاخ . [ اُ ] (ص ) گستاخ . (برهان ) (جهانگیری ). بستاخ . (مؤید الفضلاء). اوستاخ . (آنندراج ). بی ادب و لجوج . (برهان ). بی پروا :
با کسی علم دین نگفت استاخ
زآنکه دل تنگ بود و علم فراخ .

سنائی .


تیر از گشاد چشم تو استاخ میرود
شاید که در حریم دل خصم محرم است .

سیف اسفرنگ .


|| محرم . یگانه . و رجوع به استاخی شود.

فرهنگ عمید

= گستاخ

گستاخ#NAME?



کلمات دیگر: