مترادف بهت : تحیر، تعجب، حیرت، خیرگی، خیره، شگفتی، گیجی، مات زده، حیرت کردن، خیره شدن، شگفت زده شدن، متحیر ماندن
برابر پارسی : خیره، شگفت، گیجی
consternation, amazement
تحیر، تعجب، حیرت، خیرگی، خیره، شگفتی، گیجی
ماتزده
حیرت کردن، خیره شدن، شگفت زده شدن، متحیر ماندن
۱. تحیر، تعجب، حیرت، خیرگی، خیره، شگفتی، گیجی
۲. ماتزده
۳. حیرت کردن، خیره شدن، شگفت زده شدن، متحیر ماندن
حالتی در مرز هوشیاری و ناهوشیاری همراه با عدم فعالیت روانی آشکار و کاهش توانایی در پاسخ دادن به تحریک
(بَ یا بُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - سرگشته ماندن ، خیره شدن . 2 - عاجز شدن ، درمانده گشتن .
(بُ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - کذب ، دروغ . 2 - افترا.
بهت . [ ب َ / ب َ هََ ] (ع مص ) دروغ بستن بر کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ناگاه گرفتن . || غالب شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || متحیر گردانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). قال اﷲ تعالی : بل تأتیهم بغتةً فتبهتهم فلایستطیعون ردها . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
بهت . [ ب َ ] (اِخ ) قومی از برهمنان و آنرا اهل اردو بهایت نیز گویند... و این لفظ هندی است . (از آنندراج ) (از غیاث ).
بهت . [ ب َ ] (ع اِ) سنگی است . (منتهی الارب ).نام یک نوع سنگ . || رخنه . || جدایی و افتراق . || حیرت . (ناظم الاطباء).
بهت . [ ب َ ] (ع مص ) حیران کردن . (ترجمان القرآن ). متحیر و سرگشته شدن . (از اقرب الموارد). متحیر ماندن . قال اﷲ تعالی : فبهت الذی کفر واﷲ لایهدی القوم الظالمین . (منتهی الارب ). مدهوش شدن و تحیر نمودن و منقطع گردیدن و هو الافصح . قوله تعالی : فبهت الذی کفر واﷲ... (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و تأویل آن منقطع گردیدن و مدهوش شدن و متحیر گردیدن است . (از اقرب الموارد). متحیر ماندن . خیره شدن . (فرهنگ فارسی معین ). || عاجز شدن . (منتهی الارب ).عاجز شدن و درمانده گشتن . (فرهنگ فارسی معین ). مانده گردیدن . (از اقرب الموارد). || به دروغ افترا زدن . دروغ بستن بر کسی . (فرهنگ فارسی معین ).
بهت . [ ب َ ] (هندی ، اِ) این نام هندوی است و معنی او رفتن ستاره است به روزی . (التفهیم ). لفظ هندی است و نزد منجمان حرکت کوکبی بود در زمان معین مثل ده روز یا پنج روزیا کمتر یا بیشتر. چون مطلق گویند مراد مقدار حرکت او بود در یک شبانه روز. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
بهت . [ ب َ هََ ] (هندی ، اِ) نوعی از طعام باشد و بعضی گویند شیربرنج است و بعضی گویند فرنی است که برادر پالوده باشد و بعضی گویند حلوای برنج است و معرب آن بهط است . (برهان ) (آنندراج ) (هفت قلزم ). مأخوذ از هندی ، یک نوع غذایی که شیربرنج نیز گویند. (ناظم الاطباء). نوعی از طعام خوردنی است . (انجمن آرا).
بهت . [ ب ُ ] (ع اِمص ، اِ) دروغ . (منتهی الارب ). کذب و دروغ . (ناظم الاطباء). || افترا. (فرهنگ فارسی معین ). || (ص ، اِ) ج ِ بَهوت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
گیج