منسوب به یمامه منسوب است به یمامه که شهری است از بلاد عوالی .
یمامی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
یمامی.[ ی َ می ی ] ( ص نسبی ) منسوب به یمامة. ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). منسوب است به یمامة که شهری است از بلاد عوالی. ( از انساب سمعانی ). و رجوع به یمامة شود.
یمامی. [ ی َ می ی ] ( اِخ ) ابن ابی سعید، مکنی به ابوالفرج. از مردم بصره و پزشکی عالیقدر و معاصر ابن سینا بود و ده سال پس از وی درگذشته است. رجوع به ابوالفرج ( ابن ابی سعید یمامی ) شود.
یمامی. [ ی َ می ی ] ( اِخ ) ابن ابی سعید، مکنی به ابوالفرج. از مردم بصره و پزشکی عالیقدر و معاصر ابن سینا بود و ده سال پس از وی درگذشته است. رجوع به ابوالفرج ( ابن ابی سعید یمامی ) شود.
یمامی . [ ی َ می ی ] (اِخ ) ابن ابی سعید، مکنی به ابوالفرج . از مردم بصره و پزشکی عالیقدر و معاصر ابن سینا بود و ده سال پس از وی درگذشته است . رجوع به ابوالفرج (ابن ابی سعید یمامی ) شود.
یمامی .[ ی َ می ی ] (ص نسبی ) منسوب به یمامة. (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). منسوب است به یمامة که شهری است از بلاد عوالی . (از انساب سمعانی ). و رجوع به یمامة شود.
کلمات دیگر: