۱ - دارای ناز بودن استغنا نمودن . ۲ - لطافت و ظرافت ( معشوق ): مهی در جلوه بااین نازنینی نخواهد ساخت با تنها نشینی . ( وصال لغ. ) ۳ - گرامی بودن محبوبیت .۴ - بناز و نعمت پروردهبودن .۵ - ارزشمندی گرانبهایی .
نازنینی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
نازنینی. [ زَ ] ( حامص ) نازنین بودن. زیبائی. جمال :
مهی در جلوه با این نازنینی
نخواهد ساخت با تنهانشینی.
که تنها باشم اندر نازنینی.
که طفلی خرد با آن نازنینی
کند در کار ازین سان خرده بینی.
مهی در جلوه با این نازنینی
نخواهد ساخت با تنهانشینی.
وصال.
که من خوش دارم از تنهانشینی که تنها باشم اندر نازنینی.
وصال.
|| نازپروردگی. ظرافت : که طفلی خرد با آن نازنینی
کند در کار ازین سان خرده بینی.
نظامی.
رجوع به نازنین شود.کلمات دیگر: