کلمه جو
صفحه اصلی

یلمک

فرهنگ فارسی

جوان توانا مرد جوان قوی و توانا

لغت نامه دهخدا

یلمک. [ ی َ م َ ] ( اِ ) یلمه. قبا و معرب آن یلمق است. ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به یلمه شود.

یلمک. [ ی َ م َ ] ( ع ص ) جوان توانا. ( منتهی الارب ). مرد جوان قوی وتوانا. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به یلمه و یلمق شود.

یلمک . [ ی َ م َ ] (اِ) یلمه . قبا و معرب آن یلمق است . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یلمه شود.


یلمک . [ ی َ م َ ] (ع ص ) جوان توانا. (منتهی الارب ). مرد جوان قوی وتوانا. (ناظم الاطباء). و رجوع به یلمه و یلمق شود.



کلمات دیگر: