بهق. [ ب َ هََ ] ( معرب ، اِ ) علتی است و آن
پیسی ظاهر
پوست باشد غیر برص. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). مأخوذاز بهک فارسی ، پیسی ظاهر پوست برخلاف برص. ( ناظم الاطباء ). که بسبب برودت مزاج و غلبه بلغم بر خون یا آمیزش صفرای سیاه با خون عارض گردد. ( منتهی الارب ). علتی است که اکثر بر اندام نوجوانان پدید آید و بهندی آنرا چهیب گویند. ( آنندراج ) ( غیاث ). خالهای سفید و گاهی تیره که در گردن و بازو و سینه و صورت پیدا میشود. ( جهانگیری ). کشن بهک. ( زمخشری ). سفید یا سیاهی باشد به پوست تن و آن غیر برص است. لک و پیس. فرق برص وبهق در آن است که برص اغلب از پوست تجاوز کرده به گوشت میرسد. در حالی که بهق خاص پوست است و عمق نداردو گاه تمیز آن دو را در آن دانند که رطوبتی که از برص خارج میشود اگر حاوی خون باشد بهق است و اگر رطوبت خالی باشد برص است. ( از یادداشت مؤلف ). خالها و نقطه های سیاه روی
بدن . لک و پیس. کک مک. بهک. توضیح در بعضی کتب بهق را مرادف لکه های حاصل از مرض جذام دانسته اند ولی بطور کلی منظور از بهق لک و پیس های روی بدن است و حتی لکه های ناشی از برص را هم بهق گویند. ( فرهنگ فارسی معین ) : اندر بهق و وصح و برص. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
گرنه سگش بوده فلک چون نمط پلنگ و مه
پر نقط بهق شود روی عروس خاوری.
خاقانی.
و رجوع به بهک شود.
بهق. [ ب َ ] ( ع مص ) بهق بهقاً ( مجهولاً )؛ بهق زده شدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).