بنگاب. [ ب َ ] ( اِ مرکب ) آبی که بنگ سوده در آن حل کنند و بپالایند. ( آنندراج ). جوشانده ای که با مقداری برگ شاهدانه در شیر یا آب که مقداری قند هم جهت شیرین شدنش بدان می افزایند، تهیه شود و بعنوان نوعی مسکر درویشان و قلندران یا معتادان بدان خورند. مقدار کم این جوشانده بمناسبت داشتن شبه قلیاهای مسکن ومخدر و مقوی در تداوی استعمال شود. ( فرهنگ فارسی معین ). قسمی از مخدرها که درویشان خورند و از بنگ سازند مانند دوغ وحدت. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
سبزچشم ما بنور خود بود چون آفتاب
کاسه بنگاب ما سرچشمه حیوان ما.
ملاقاسم مشهدی ( از آنندراج ).
- بنگاب ساز ؛ آب بنگ فروش. ( آنندراج ). آنکه بنگاب فروشد. ( فرهنگ فارسی معین ) :
به بنگاب سازان کند احتساب
که آرند هدیه ز راه شتاب.
ملاطغرا ( از آنندراج ).
- || آنکه بنگاب تهیه کند. ( فرهنگ فارسی معین ).