کلمه جو
صفحه اصلی

بناغ

فرهنگ فارسی

وسنی، هوو، دوزن که یک شوهرداشته باشند، هرکدام نسبت بدیگری بناغ خوانده میشود
( اسم ) دو زن که یک شوهر داشته باشند هر یک دیگری را بناغ است و سنی هم شوی .

فرهنگ معین

(بَ) ( اِ.) 1 - تار ابریشم ، تار ریسمان . 2 - ریسمان خام که دور دوک پیچند.


(بَ) (اِ. ص .) هوو، دو زن که یک شوهر داشته باشند.


(بَ ) ( اِ. ) ۱ - تار ابریشم ، تار ریسمان . ۲ - ریسمان خام که دور دوک پیچند.
(بَ ) (اِ. ص . ) هوو، دو زن که یک شوهر داشته باشند.

لغت نامه دهخدا

بناغ. [ ب َ ] ( اِ ) تار ریسمان خام را گویند که بر دوک پیچیده شود. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). ریسمان خام که بر دوک ریسندش. ( شرفنامه منیری ). ریسمان خام ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). ابریشم خام. ( فرهنگ شعوری ). چغرشته ، چفرسته ، زغوته و ماشوره با آن مترادفند. ( فرهنگ شعوری ) ( شرفنامه منیری ) :
از کاج خوردن آن سگ بی حمیت جهود
بی دوک پنبه گردن خود را بناغ کرد.
سوزنی ( از فرهنگ شعوری ).
حله بافان باغ می بافند
حله ها و پدید نیست بناغ.
مولوی ( از فرهنگ شعوری ).
مرغ مرده خشک و از زخم کلا
استخوانها زار گشته چون بناغ.
مولوی.
|| دبیر و منشی. ( آنندراج ) ( فرهنگ شعوری ) ( انجمن آرای ناصری ). دبیر و نویسنده و منشی. ( از ناظم الاطباء ). دبیر و نویسنده. ( برهان ) :
مرا بناغ تو دستینه ای نوشت چنان
که طیره گردد ارتنگ مانوی از وی.
منجیک ( از یادداشت مرحوم دهخدا ).
ضمیر من بود آن بلبلی که گاه بیان
به پیش او بود ابکم زبان تیز بناغ.
منصور شیرازی ( از فرهنگ شعوری ).
|| چون دو زن یک شوهر داشته باشند هر یک مر دیگری را بناغ باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). دو تا زن هوو را گویند و آن رابناغ و بنانج هم گویند. ( فرهنگ شعوری ). وسنی. هم شوی. ( ناظم الاطباء ). بعربی ضرة. ( برهان ). || نوعی از سبزه. || چوب خشک. || تار عنکبوت. ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

نخی که با دوک ریسیده می شود.
نسبت دو زن که یک شوهر داشته باشند، وسنی، هوو.

نخی که با دوک ریسیده می‌شود.


نسبت دو زن که یک شوهر داشته باشند؛ وسنی؛ هوو.



کلمات دیگر: