بو کشیدن
فارسی به انگلیسی
scent, smell, snuff
scent, smell
فارسی به عربی
انف
رائحة
رائحة
انف
مترادف و متضاد
بو کشیدن، عطر زدن
بو کشیدن، بینی مالیدن به
نالیدن، تو دماغی حرف زدن، بو کشیدن، زهد فروشی کردن، با صدای بلند نفس کشیدن، با زحمت از بینی نفس کشیدن
خر خر کردن، استشمام کردن، بو کشیدن، بینی گرفتن، فن فن کردن، موس موس کردن، خرناس کش، اب بینی را بالا کشیدن
کش رفتن، جستجو کردن، بو کشیدن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - بوی چیزی را از دور استشمام کردن . ۲ - دریافتن نشان چیزی .
فرهنگ معین
(کِ دَ ) (مص م . ) ۱ - بوی چیزی را استشمام کردن . ۲ - پی به مطلبی بردن .
لغت نامه دهخدا
بو کشیدن. [ ک َ / ک ِ دَ ] ( مص مرکب ) بوی چیزی را از دور استشمام کردن. || دریافتن نشان چیزی. ( فرهنگ فارسی معین ).
کلمات دیگر: