کلمه جو
صفحه اصلی

ازلال

فرهنگ معین

( اِ ) [ ع . ] (مص م . ) لغزاندن ، لرزاندن .

لغت نامه دهخدا

ازلال. [ اِ ] ( ع مص ) لغزانیدن. ( منتهی الارب ). بلغزانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مجمل اللغه ). لخشانیدن. ( مجمل اللغه ). || دادن چیزی از حق کسی را به او. ( منتهی الارب ). چیزی از حق کسی به وی دادن. ( تاج المصادر بیهقی ): ازل الیه شیئاً من حقه. ( منتهی الارب ). || نعمت دادن. ( منتهی الارب ). بخشیدن. احسان کردن. ( تاج المصادر بیهقی ).نیکوئی کردن. || بر گناه برانگیختن کسی را. ( از منتهی الارب ). بر گناه داشتن. ( مجمل اللغة ).

فرهنگ عمید

به گناه برانگیختن.


کلمات دیگر: