کلمه جو
صفحه اصلی

وبد

فرهنگ فارسی

خشمگین یا گرسنه

لغت نامه دهخدا

وبد. [ وَ ب َ ] ( ع اِمص ، اِ ) مغاکی در کوه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از آنندراج ). رجوع به وَبد شود. || سختی زندگانی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). سختی زندگانی و بدی حال. ( ناظم الاطباء ). || زشتی حال. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || بسیاری فرزند و عیال. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || کمی مال. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || خشمگینی. || سوزش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || عیب. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || کهنگی جامه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ( مص ) خشم گرفتن. ( اقرب الموارد ). خشمگین شدن. ( ناظم الاطباء ). || بدحال شدن و سخت شدن زندگانی و گویند بسیار شدن فرزند و عیال و کم شدن مال. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || کهنه گردیدن جامه : وبد الثوب ؛ کهنه گردید آن جامه. || گرم شدن روز. وبد الیوم ؛ گرم شدآن روز. || عیب دار شدن. ( ناظم الاطباء ).

وبد. [ وَ ] ( ع اِ ) وَبَد. مغاکی در کوه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). نقره ای در کوه. ( ناظم الاطباء ). رجوع به وبد شود.

وبد. [ وَ ب ِ ]( ع ص ) خشمگین. ( از ناظم الاطباء ). || گرسنه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || مرد بسیارعیال و کم مال. ( ناظم الاطباء ). || سخت چشم زخم رساننده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || جامه کهنه. || چیز عیب دار. ( ناظم الاطباء ).

وبد. [ وَ ] (ع اِ) وَبَد. مغاکی در کوه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نقره ای در کوه . (ناظم الاطباء). رجوع به وبد شود.


وبد. [ وَ ب َ ] (ع اِمص ، اِ) مغاکی در کوه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ). رجوع به وَبد شود. || سختی زندگانی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سختی زندگانی و بدی حال . (ناظم الاطباء). || زشتی حال . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بسیاری فرزند و عیال . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || کمی مال . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). || خشمگینی . || سوزش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || عیب . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || کهنگی جامه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (مص ) خشم گرفتن . (اقرب الموارد). خشمگین شدن . (ناظم الاطباء). || بدحال شدن و سخت شدن زندگانی و گویند بسیار شدن فرزند و عیال و کم شدن مال . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || کهنه گردیدن جامه : وبد الثوب ؛ کهنه گردید آن جامه . || گرم شدن روز. وبد الیوم ؛ گرم شدآن روز. || عیب دار شدن . (ناظم الاطباء).


وبد. [ وَ ب ِ ](ع ص ) خشمگین . (از ناظم الاطباء). || گرسنه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || مرد بسیارعیال و کم مال . (ناظم الاطباء). || سخت چشم زخم رساننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || جامه ٔ کهنه . || چیز عیب دار. (ناظم الاطباء).



کلمات دیگر: