منقطع بی فردا بودن روز کسی . بسر رسیدن عمر وی . فرا رسیدن مرگ وی .
بی فردا
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
بی فردا. [ ف َ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + فردا ) منقطع.
- بی فردا بودن روز کسی ؛ بسررسیدن عمر وی. فرارسیدن مرگ وی :
هر که با اوبدشمنی کوشد
روز او از قیاس بی فرداست.
- بی فردا بودن روز کسی ؛ بسررسیدن عمر وی. فرارسیدن مرگ وی :
هر که با اوبدشمنی کوشد
روز او از قیاس بی فرداست.
فرخی.
رجوع به فردا شود.کلمات دیگر: