بی انباز . بی همتا خدای شریک بی همتا
بی شره
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
بی شره. [ ش َ رَه ْ ] ( ص مرکب ) ( از:بی + شره ) بی آز و طمع. بدون حرص و آز :
بغرض دوستی مکن که خواص
درس والتین بی شره نکنند.
بغرض دوستی مکن که خواص
درس والتین بی شره نکنند.
خاقانی.
رجوع به شره شود.کلمات دیگر: