بی گام . یا کنایه از بی اصل و بی بنیاد . بدبخت و بی شان .
بی قدم
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
بی قدم. [ ق َ دَ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + قدم ) بیگام.
- دم بی قدم ؛ گفتار بدون کردار. سخن بی عمل. حرف بدون اقدام :
بمعنی توان کرد دعوی درست
دم بی قدم تکیه گاهیست سست.
- دم بی قدم ؛ گفتار بدون کردار. سخن بی عمل. حرف بدون اقدام :
بمعنی توان کرد دعوی درست
دم بی قدم تکیه گاهیست سست.
سعدی.
|| کنایه از بی اصل و بی بنیاد. ( آنندراج ). بدبخت و بی شأن. ( ناظم الاطباء ). رجوع به قدم شود.کلمات دیگر: