بنداری
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
بنداری. [ ب ُ ] ( اِخ ) فتح بن علی بن فتح قوام الدین بنداری اصفهانی که در قرن هفتم نشو و نما یافته است. او راست : تاریخ دولت آل سلجوق ، از عمادالدین محمدبن محمد حامد اصفهانی که بوسیله وی بصورت اختصار درآمده است. دیگر کتاب موسوم به نصرةالفتوة و عصرةالفطرة در اخبار دولت سلجوق. ( از معجم المطبوعات ).
بنداری . [ ب ُ ] (اِخ ) فتح بن علی بن فتح قوام الدین بنداری اصفهانی که در قرن هفتم نشو و نما یافته است . او راست : تاریخ دولت آل سلجوق ، از عمادالدین محمدبن محمد حامد اصفهانی که بوسیله ٔ وی بصورت اختصار درآمده است . دیگر کتاب موسوم به نصرةالفتوة و عصرةالفطرة در اخبار دولت سلجوق . (از معجم المطبوعات ).
بنداری . [ ب ُ ] (حامص مرکب ) عمل و جمعآوری و تحصیل خراج مالیات . کارداری و جمعآوری مالیات و خراج : عبداﷲ به عثمان نامه کرد و از عمرو گله کرد. عثمان نامه کرد به عبدالله سعد و امیری مصر او را داد و بنداری و سپاه بدو سپرد و عمرو را بازخواند. (ترجمه ٔ تاریخ طبری ). پس چون عبدالله بن سعد به مصر آمد و با عمروعاص همی بود، عثمان نامه کرد و بنداری مصر به عبدالله داد. (ترجمه ٔ تاریخ طبری ). تا که ابوالفضل سوری بن معتز او را عمل و بنداری طوس فرمود. (تاریخ بیهق ). || (اِ) نوعی جامه : و حصیری در آن روز در جبه ای بود زرد و مزعفری و پسرش در جبه ٔ بنداری سخت محتشم . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 171).