کنایه از آزاد کردن ٠ رها کردن ٠ خلاص ساختن ٠
بند برداشتن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
بند برداشتن. [ ب َ ب َ ت َ ] ( مص مرکب ) کنایه از آزاد کردن. رها کردن. خلاص ساختن :
از او بند برداشت تا کار خویش
بجوید کند تیز بازار خویش.
از او بند برداشت تا کار خویش
بجوید کند تیز بازار خویش.
فردوسی.
کلمات دیگر: