کلمه جو
صفحه اصلی

مستعمر

فارسی به انگلیسی

colonized

عربی به فارسی

مستعمراتي


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- آنکه ازدیگری آباد کردن جایی رابخواهد. ۲- کسی که بکشوروناحی. دیگر رود تا آنجا را آباد کند و بهره بردارد جمع : مستعمرین.

لغت نامه دهخدا

مستعمر. [ م ُ ت َم ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از استعمار. آبادانی خواه. آنکه از کسی آباد کردن جایی را بخواهد. ( اقرب الموارد ). || استعمارکننده. رجوع به استعمار شود.

مستعمر. [ م ُ ت َ م َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از استعمار. رجوع به استعمار شود.

مستعمر. [ م ُ ت َ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از استعمار. رجوع به استعمار شود.


مستعمر. [ م ُ ت َم ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استعمار. آبادانی خواه . آنکه از کسی آباد کردن جایی را بخواهد. (اقرب الموارد). || استعمارکننده . رجوع به استعمار شود.



کلمات دیگر: