کلمه جو
صفحه اصلی

ایزار

فرهنگ فارسی

(اسم ) مقداری از دیوار که از کف اطاق تا کنار طاقچ. مرتب. پایین را شامل است و بهنگام نشستن بدان تکیه دهند ازاره .
شلوار . زیر جامه . پوشش

لغت نامه دهخدا

ایزار. ( ع مص ) نیرومند گردانیدن. ( ترجمان القرآن ). || در پناه آوردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || استوار کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ). || بردن. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || پشتواره گردانیدن جهت کسی. || گران نمودن پشتواره را. || نهفتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).

ایزار. ( اِ ) شلوار. زیرجامه. پوشش. پای ازار :
آهن کن و ز جای بجه گرد برانگیز
کخ کخ کن و برگرد و بدر بر پس ایزار.
حقیقی صوفی.
دست بدستار برد و سیم بتو داد
پشت بدو آر تا گشایدت ایزار.
سوزنی.
او پیر و ضعیف بود بر عقابین کشیدند و هزار تازیانه بزدند که قرآن را مخلوق گوی و نگفت و در آن میانه بند ایزارش گشاده شد و دستهای او بسته بودند. ( تذکرة الاولیاء عطار ). نقلست که روزی در گرمابه بود یکی را دید بی ایزار بعضی گفتند او فاسقی است و بعضی گفتند او دهری است. ( تذکرة الاولیاء عطار ).تا پنج گز به پیراهن کنم و پنج گز بجهت ایزارپای. ( تذکرة الاولیاء عطار ).
ور آنانکه ایزار در پا ندارند
نظر کن چو خواهی که بینی عجایب.
نظام قاری.
|| دستمال. رومال. بقچه. سفره. مئزر. فلزر یا رکویی بود که خوردنی در آن بندند. ( حاشیه فرهنگ اسدی چ اقبال ص 171 ) :
تو چشم مرا نیز بمالیده ازاری
روشن کن ازایرا که من ایزار ندارم.
سنائی.
آخر سوراخی بر کنار دریا کردم و همه روز می نشستم تا روزی کشتی دیدم ایزار بر سر چوبی کردم و بجنبانیدم تا کشتی آنجا آمد. ( مجمل التواریخ و القصص ). شیخ او را گفت ایزاری بر زبر این قرص ها انداز و چندان که میخواهی بیرون ایزار برمگیر. ( تذکرة الاولیاء عطار ).
پیشک آفتاب و بارانیست
بقچه دانست و جامه و ایزار.
نظام قاری ( دیوان چ استانبول ص 34 ).
|| هر چیز که بر کمر بسته و ساقها را بدان بپوشانند مانند لنگ و لنگی. چادر :
سبلت چو کن مرغ کن و کفت برآور
بنمای بسلطان کمر ساده و ایزار.
حقیقی صوفی.
ایزاری درمیان بسته بود و گوشه ایزار از پشت فروزده بود. ( تفسیر ابوالفتوح ). رجوع به ازار شود. || ایزار. ایزاره. ازاره. هزاره. قسمی از دیوار که با آجریا سنگ یا جز آن برآرند از زمین تا کف طاقچه زیرین. ( یادداشت بخط مؤلف ). مخفف ایزاره و ازاره خانه را گویند و آن دیوار مقداری باشد از زمین خانه تا کنار طاقچه مرتبه پائین که هنگام نشستن پشت بر آن گذارند. ( حاشیه چهار مقاله نظامی چ معین چ زوار ص 34 ).چون مأمون به بیت العروس آمد خانه ای دید مجصص و منقش ایزار چینی زده خرم تر از مشرق در وقت دمیدن صبح. ( چهار مقاله ایضاً ). رجوع به ازار و ایزاره شود.

ایزار. (اِ) شلوار. زیرجامه . پوشش . پای ازار :
آهن کن و ز جای بجه گرد برانگیز
کخ کخ کن و برگرد و بدر بر پس ایزار.

حقیقی صوفی .


دست بدستار برد و سیم بتو داد
پشت بدو آر تا گشایدت ایزار.

سوزنی .


او پیر و ضعیف بود بر عقابین کشیدند و هزار تازیانه بزدند که قرآن را مخلوق گوی و نگفت و در آن میانه بند ایزارش گشاده شد و دستهای او بسته بودند. (تذکرة الاولیاء عطار). نقلست که روزی در گرمابه بود یکی را دید بی ایزار بعضی گفتند او فاسقی است و بعضی گفتند او دهری است . (تذکرة الاولیاء عطار).تا پنج گز به پیراهن کنم و پنج گز بجهت ایزارپای . (تذکرة الاولیاء عطار).
ور آنانکه ایزار در پا ندارند
نظر کن چو خواهی که بینی عجایب .

نظام قاری .


|| دستمال . رومال . بقچه . سفره . مئزر. فلزر یا رکویی بود که خوردنی در آن بندند. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی چ اقبال ص 171) :
تو چشم مرا نیز بمالیده ازاری
روشن کن ازایرا که من ایزار ندارم .

سنائی .


آخر سوراخی بر کنار دریا کردم و همه روز می نشستم تا روزی کشتی دیدم ایزار بر سر چوبی کردم و بجنبانیدم تا کشتی آنجا آمد. (مجمل التواریخ و القصص ). شیخ او را گفت ایزاری بر زبر این قرص ها انداز و چندان که میخواهی بیرون ایزار برمگیر. (تذکرة الاولیاء عطار).
پیشک آفتاب و بارانیست
بقچه دانست و جامه و ایزار.

نظام قاری (دیوان چ استانبول ص 34).


|| هر چیز که بر کمر بسته و ساقها را بدان بپوشانند مانند لنگ و لنگی . چادر :
سبلت چو کن مرغ کن و کفت برآور
بنمای بسلطان کمر ساده و ایزار.

حقیقی صوفی .


ایزاری درمیان بسته بود و گوشه ٔ ایزار از پشت فروزده بود. (تفسیر ابوالفتوح ). رجوع به ازار شود. || ایزار. ایزاره . ازاره . هزاره . قسمی از دیوار که با آجریا سنگ یا جز آن برآرند از زمین تا کف طاقچه ٔ زیرین . (یادداشت بخط مؤلف ). مخفف ایزاره و ازاره ٔ خانه را گویند و آن دیوار مقداری باشد از زمین خانه تا کنار طاقچه ٔ مرتبه ٔ پائین که هنگام نشستن پشت بر آن گذارند. (حاشیه ٔ چهار مقاله ٔ نظامی چ معین چ زوار ص 34).چون مأمون به بیت العروس آمد خانه ای دید مجصص و منقش ایزار چینی زده خرم تر از مشرق در وقت دمیدن صبح . (چهار مقاله ایضاً). رجوع به ازار و ایزاره شود.

ایزار. (ع مص ) نیرومند گردانیدن . (ترجمان القرآن ). || در پناه آوردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || استوار کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). || بردن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). || پشتواره گردانیدن جهت کسی . || گران نمودن پشتواره را. || نهفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).


ائزار. [ اِءْ ] ( ع مص ) رجوع به ایزار شود.

دانشنامه آزاد فارسی

ایزار (Isar)
رودی به طول ۳۶۴ کیلومتر، در اتریش و آلمان، ریزابۀ رود دانوب. از تیرول(اتریش) سرچشمه می گیرد، از طریق باواریا و مرکزآن، مونیخ، در جهت شمال جریان می یابد و در نزدیکی دِگِندورفبه دانوب می ریزد.

گویش مازنی

/izaar/ چادرشب – رختخواب بند

چادرشب – رختخواب بند


پیشنهاد کاربران

سفره پارچه ای


کلمات دیگر: