کلمه جو
صفحه اصلی

حفص

فرهنگ فارسی

ابن ولید حضرمی یکی از امرای دولت اموی است

لغت نامه دهخدا

حفص . [ ح َ ] (اِخ ) ابن غیاث . از محدثان است . ابن مبارک از اصحاب او بود آنگاه وی را واگذاشت و از مذهب او برگشت . (طبقات الفقهاء ص 115).


حفص . [ ح َ ] (اِخ ) ابن غیلان ، مکنی به ابی معبد. محدث است . رجوع به ابومعبد حفص ... شود.


حفص . [ ح َ ] (اِخ ) ابن مغیره ٔ مخزومی . رجوع به ابوعمر حفص شود.


حفص. [ ح َ ] ( ع مص ) جمع کردن چیزی را. گرد کردن. || انداختن چیزی را از دست. ( منتهی الارب ). || چیزی از دست افکندن. || آرمیدن. ( آنندراج ). || ( اِ ) زنبیل چرمین. زنبیل کوچک از چرم که بدان چاه پاک کنند. ( منتهی الارب ). دلو. دول. ج ، احفاص ، حفوص. مولوی در شعر کلمه را به فتح فاء آورده است ضرورت را :
او همی خواهد کز این ناخوش حفص
صد قفص باشد بگرد آن قفص.
مولوی.
|| بچه شیر. ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ).شیربچه. || پوستین. || دوکدان. || قماش خانه. || آن اشتر که قماش بر او نهند. ( مهذب الاسماء ).

حفص. [ ح َ ف َ ] ( ع اِ ) تخم کنار و جز آن. خسته نبق و دو لانه و مانند آن.

حفص.[ ح َ ] ( اِخ ) ابن ابی جبلة الفزاری. یکی از صحابه و راوی یک حدیث است ، ولی صحابه بودنش محل اختلاف است.

حفص. [ ح َ ] ( اِخ ) ابن سلیمان بن المغیره ، مکنی به ابی عمربن ابی داود اسدی کوفی فاخری بزاز. او محدث و متروک است. صاحب معجم الادباء گوید: وی راوی عاصم بن ابی النجود باشد. حفص ربیب ِ ( پسر زن ) عاصم بود و قرائت را به عرض و تلقین از عاصم فرا گرفت. حفص گوید: عاصم مرا گفت قرائتی را که بتو آموختم آن باشد که عرضاً بر ابوعبدالرحمن سلمی از علی قرائت کردم و آنکه بر ابوبکربن عباش آموختم ، قرائتی است که بر ذربن حبیش از ابن مسعود عرض داشتم. حفص به سال 90 هَ. ق. متولد شد و ببغداد درآمد و در آنجا قرائت آموخت و مردم قرائت عاصم بتلاوت از او بگرفتند و مجاورت مکه گزید و در آنجانیز قرائت آموخت. یحیی بن معین گوید: روایت صحیحه ازقرائت عاصم روایت حفص باشد و او داناترین آنان بقرائت عاصم بود و بضبط قرائت بر شعبه ترجیح یافته بود. حفص بن سلیمان در سال 180 هَ. ق. بمرد. ( از معجم الادباء ). و رجوع به الفهرست ابن الندیم شود. در اکثر بلادروم و عرب قرآن کریم را بقرائت وی تلاوت مینمایند.

حفص. [ ح َ ] ( اِخ ) ابن سلیمان خلال ، مکنی به ابی سلمه و ملقب به وزیر آل محمد. رجوع به ابی سلمه خلال حفص در همین لغت نامه شود.

حفص. [ ح َ ] ( اِخ ) ابن عبیداﷲ الانصاری. مکنی به ابی عمر. محدث است.

حفص. [ ح َ ] ( اِخ ) ابن عمران. الامام الرازی ، مکنی به ابی عمر. محدث است.

حفص. [ ح َ ] ( اِخ ) ابن عمران برجمی. محدث است.

حفص. [ ح َ ] ( اِخ ) ابن عمربن عبدالعزیزبن صهبان ( صهیب )، مکنی به ابی عمر الناوری. وی مقری ، نحوی و ضریر بود، و به سامرا درآمد. او راوی امامین ابی عمرو و کسائی است. وی امام قراء و در زمان خود شیخ عراق وثقه و بسیار ثبت و ضابط بود. در طلب قرائات سفرها کرد و بحروف هفتگانه و شواذ قرائت کرد و از این جمله بسیار شنید. بر ابو عمروبن العلا و کسائی بخواند و از آن دو روایت کرد و عربیت بر ابومحمد یحیی بن مبارک یزیدی بخواند. ابوداود گوید: احمدبن حنبل را بدیدم که از ابی عمر دوری ( حفص بن عمربن عبدالعزیز ) کتاب ما اتفقت الفاظه و معانیه من القرآن و کتاب اجزاءالقرآن و جز این مینوشت. دوری نسبتی باشد بدور و آن موضعی است به بغداد و محله ای است در جانب شرقی. ابوعمر به سال 246 هَ. ق. درگذشت. ( از معجم الادباء ) ( الفهرست ).

حفص . [ ح َ ] (اِخ ) ابن مقدام پیشوای حفصیه ، یکی از پانزده فرقه ٔ خوارج . رجوع به بیان الادیان شود.


حفص . [ ح َ ] (اِخ ) ابن میسرةالشامی ، مکنی به ابی عمر. محدث است .


حفص . [ ح َ ] (اِخ ) ابن سلیمان خلال ، مکنی به ابی سلمه و ملقب به وزیر آل محمد. رجوع به ابی سلمه خلال حفص در همین لغت نامه شود.


حفص . [ ح َ ] (اِخ ) ابن سلیمان بن المغیره ، مکنی به ابی عمربن ابی داود اسدی کوفی فاخری بزاز. او محدث و متروک است . صاحب معجم الادباء گوید: وی راوی عاصم بن ابی النجود باشد. حفص ربیب ِ (پسر زن ) عاصم بود و قرائت را به عرض و تلقین از عاصم فرا گرفت . حفص گوید: عاصم مرا گفت قرائتی را که بتو آموختم آن باشد که عرضاً بر ابوعبدالرحمن سلمی از علی قرائت کردم و آنکه بر ابوبکربن عباش آموختم ، قرائتی است که بر ذربن حبیش از ابن مسعود عرض داشتم . حفص به سال 90 هَ . ق . متولد شد و ببغداد درآمد و در آنجا قرائت آموخت و مردم قرائت عاصم بتلاوت از او بگرفتند و مجاورت مکه گزید و در آنجانیز قرائت آموخت . یحیی بن معین گوید: روایت صحیحه ازقرائت عاصم روایت حفص باشد و او داناترین آنان بقرائت عاصم بود و بضبط قرائت بر شعبه ترجیح یافته بود. حفص بن سلیمان در سال 180 هَ . ق . بمرد. (از معجم الادباء). و رجوع به الفهرست ابن الندیم شود. در اکثر بلادروم و عرب قرآن کریم را بقرائت وی تلاوت مینمایند.


حفص . [ ح َ ] (اِخ ) ابن عبیداﷲ الانصاری . مکنی به ابی عمر. محدث است .


حفص . [ ح َ ] (اِخ ) ابن عمرالحوضی بصری ، مکنی به ابی عمر. محدث است .


حفص . [ ح َ ] (اِخ ) ابن عمرالعنبری . رجوع به ابوعمرالعنبری ... شود.


حفص . [ ح َ ] (اِخ ) ابن عمران برجمی . محدث است .


حفص . [ ح َ ] (اِخ ) ابن عمران . الامام الرازی ، مکنی به ابی عمر. محدث است .


حفص . [ ح َ ] (اِخ ) ابن عمربن عبدالعزیزبن صهبان (صهیب )، مکنی به ابی عمر الناوری . وی مقری ، نحوی و ضریر بود، و به سامرا درآمد. او راوی امامین ابی عمرو و کسائی است . وی امام قراء و در زمان خود شیخ عراق وثقه و بسیار ثبت و ضابط بود. در طلب قرائات سفرها کرد و بحروف هفتگانه و شواذ قرائت کرد و از این جمله بسیار شنید. بر ابو عمروبن العلا و کسائی بخواند و از آن دو روایت کرد و عربیت بر ابومحمد یحیی بن مبارک یزیدی بخواند. ابوداود گوید: احمدبن حنبل را بدیدم که از ابی عمر دوری (حفص بن عمربن عبدالعزیز) کتاب ما اتفقت الفاظه و معانیه من القرآن و کتاب اجزاءالقرآن و جز این مینوشت . دوری نسبتی باشد بدور و آن موضعی است به بغداد و محله ای است در جانب شرقی . ابوعمر به سال 246 هَ . ق . درگذشت . (از معجم الادباء) (الفهرست ).


حفص . [ ح َ ] (اِخ ) ابن ولید حضرمی یکی از امرای دولت امویست . او در زمان هشام بن عبدالملک به سال 108 هَ . ق . والی مصر بود و دو هفته بعد معزول شد و در تاریخ 124 باز به والیگری مصر نایل گردید و این بار پس از سه سال حکومت در سنه ٔ 127 از طرف مروان حمار از کار برکنار شد و حسان بن عتاهیه بجای وی آمد. ولی پس از 16 روز اهالی مصر قیام کردند و او را برانداختند و باز حفص را بجای خود آوردند و در این دفعه حفص فقط 6 ماه حکومت کرد. زیرا که مصریان بضد مروان شوریدند و در محرم سال 128هَ . ق . حوثره بن سهل العجلان از شام مأمور خواباندن فتنه و عصیان گشت و درنتیجه ، حفص گرفتار و مقتول شد.و رجوع به مستدرکات تاج العروس در ماده ٔ حضرم شود.


حفص . [ ح َ ] (ع مص ) جمع کردن چیزی را. گرد کردن . || انداختن چیزی را از دست . (منتهی الارب ). || چیزی از دست افکندن . || آرمیدن . (آنندراج ). || (اِ) زنبیل چرمین . زنبیل کوچک از چرم که بدان چاه پاک کنند. (منتهی الارب ). دلو. دول . ج ، احفاص ، حفوص . مولوی در شعر کلمه را به فتح فاء آورده است ضرورت را :
او همی خواهد کز این ناخوش حفص
صد قفص باشد بگرد آن قفص .

مولوی .


|| بچه ٔ شیر. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ).شیربچه . || پوستین . || دوکدان . || قماش خانه . || آن اشتر که قماش بر او نهند. (مهذب الاسماء).

حفص . [ ح َ ف َ ] (ع اِ) تخم کنار و جز آن . خسته ٔ نبق و دو لانه و مانند آن .


حفص .[ ح َ ] (اِخ ) ابن ابی جبلة الفزاری . یکی از صحابه و راوی یک حدیث است ، ولی صحابه بودنش محل اختلاف است .


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] حفص (ابهام زدایی). حفص ممکن است اشاره به اشخاص و شخصیت های ذیل باشد: • حفص بن سلیمان اسدی، حَفْص بن سلیمان بن مغیره اسدی، معروف به حفیص و غاضری، مُقری و مشهورترین راوی قرائت عاصم بن ابی النجود (از معروف ترین قرّاء سبعه)• حفص بن عمر دوری، حَفْص بن عُمر دُوری، از راویان قرائتهای هفت گانه قرآن و محدّث قرن دوم و سوم• حفص بن غیاث نخعی کوفی، حفص بن غیاث نخعی کوفی، محدّث و قاضی اهل سنّت و از شاگردان امام صادق (علیه السلام)• حفص بن ولید حضرمی، حَفْص بن ولید بن سیف (یوسف) حضرمی، کنیه اش ابوبکر، از امرای اموی و از والیان مصر• حفص الفرد، حَفْصُ الفَرد، متکلم مصری قرن دوم
...


کلمات دیگر: