همگونه
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
مثل
مترادف و متضاد
شبیه، همانند، مانند، متشابه، هم جنس، قرین، همچون، هم شکل، همگونه
میمون مانند، همگونه، شبیه میمون
فرهنگ فارسی
مانند همانند
لغت نامه دهخدا
همگونه. [ هََ ن َ / ن ِ ] ( ص مرکب ) هم گونه. مانند. همانند :
چه برسان پرّنده و چارپای
چه همگونه دیو مردم نمای.
در صدر چو پیغمبر و در حرب چو حیدر.
از آن شد رنگ من همگونه برد
تو کندی جوی و آبش دیگری برد.
چو تیره شب را همگونه غراب کنند.
چه برسان پرّنده و چارپای
چه همگونه دیو مردم نمای.
اسدی.
ماننده و همگونه جد و پدرخویش در صدر چو پیغمبر و در حرب چو حیدر.
ناصرخسرو.
|| همرنگ : از آن شد رنگ من همگونه برد
تو کندی جوی و آبش دیگری برد.
فخرالدین اسعد.
رخم ز چشمم همچهره تذرو شودچو تیره شب را همگونه غراب کنند.
مسعودسعد.
کلمات دیگر: