کلمه جو
صفحه اصلی

باری


مترادف باری : به هرجهت، به هرحال، درهرصورت، بارکش ، باردار، ثقیل، سنگین، گران، وزین ، آفریننده، آفریدگار، باریتعالی، خالق ، باریک، پهن، ضخیم، عرض

متضاد باری : سواری، سبک، آفریده، مخلوق

فارسی به انگلیسی

howbeit, anyhow, however, well, now, in short, at least, omnipotence, in any case, [lit.] at least, what, load - carrying

creator


load - carrying


anyhow, in any case, well, now, in short, [lit.] at least


anyhow, however, what


فارسی به عربی

شاحن

مترادف و متضاد

freighter (اسم)
مکاری، باری، بارکش، بار کننده

صفت قید ≠ سواری


به‌هرجهت، به‌هرحال، درهرصورت


بارکش ≠ باردار


۱. بههرجهت، بههرحال، درهرصورت
۲. بارکش ≠ سواری
۳. باردار
۴. ثقیل، سنگین، گران، وزین ≠ سبک
۵. آفریننده، آفریدگار، باریتعالی، خالق ≠ آفریده، مخلوق
۶. باریک
۷. پهن، ضخیم، عرض


فرهنگ فارسی

ژان بکو ( کنتس ) معشوقه لوئی ۱۵ ( و . و کولور ۱۷۴۳ م . ) در زمان ترور با گیوتین سر او را بریدند ( ۱۸۶٠ م . ) .
مرکب از بار بمعنی دفعه، کرت، به معنی یکبار، مخفف باریک، نازک، خالق، آفریدگار، آفریننده، خدای بزرگ
( اسم ) آفریننده خالق . یا باری تعالی. خدای متعال .
دهی به بغداد

← هواگَرد باری


فرهنگ معین

(ق . )۱ - یک بار، به هر حال ، در هرصورت . ۲ - دست کم ، حداقل . ، ~ به هر جهت به هر نحو که باشد، هرطور که پیش آید.
[ ع . ] (اِفا. ) آفریننده ، خالق . ، ~تعالی خدای متعال .
(ص نسب . ) ۱ - منسوب به بار، آن چه که برای حمل بار به کار رود: اتومبیل باری ، اسب باری . ۲ - سنگین ، گران .

(ق .)1 - یک بار، به هر حال ، در هرصورت . 2 - دست کم ، حداقل . ؛ ~ به هر جهت به هر نحو که باشد، هرطور که پیش آید.


[ ع . ] (اِفا.) آفریننده ، خالق . ؛ ~تعالی خدای متعال .


(ص نسب .) 1 - منسوب به بار، آن چه که برای حمل بار به کار رود: اتومبیل باری ، اسب باری . 2 - سنگین ، گران .


لغت نامه دهخدا

باری. ( ع ص ) باری ٔ. آفریدگار. ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ). ج ، بِراء. ( منتهی الارب ). خالق. ( اقرب الموارد ). آفریننده. ( ترجمان علامه جرجانی ص 24 ). خالق و آفریننده : باری تعالی به بندگان خود رحیم است. در این صورت لفظ مذکور عربی و اسم فاعل است بمعنی خالق و با همزه ( باری ) هم استعمال میشود. در زبان مذکور فعل ماضی و مضارع آن استعمال نشده . امادر عبرانی افعالش موجود است که «بارا» بمعنی خلق کرد میباشد. در پهلوی بریهینیذن بمعنی خلق کردن موجود است لیکن گمان این است که آنهم از عبرانی گرفته شده است. ( فرهنگ نظام ). خالق. ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ) ( از فعل برء، ای خلق ؛ یعنی آفرید ). || ( اِخ ) نامی است از نامهای خدای تعالی جل جلاله. ( برهان ). نام حق تعالی. در اصل بارء بود و در کنز بمعنی آفریننده نوشته. ( غیاث ) ( آنندراج ). آفریننده. ( ناظم الاطباء ). بزبان عربی نامی است از نامهای حضرت سبحانه تعالی . ( جهانگیری ). حضرت باری تعالی. ( دِمزن ). نام خدای تعالی که بار خدایا گویند و یاء آن یای وحدت است که بمعنی بزرگی و رفعت و عظمت است. ( شعوری ج 1 ورق 197 برگ ب ). مأخوذ از تازی ، یکی از نامهای خداوند عالمیان جل شأنه مانند حضرت باری تعالی عظمت قدرته ،ترا توفیق دهد. ( ناظم الاطباء ). خدا. یزدان. ایزد. حضرت باری عز شأنه. باری تعالی. باری عز اسمه. اعلال شده باری است. و رجوع به ماده قبل شود :
او را گزید لشکر او را گزید رعیت
او را گزید دولت او را گزید باری.
منوچهری.
در ظاهر و در باطن پشت تو بود دولت
در عاجل و در آجل یار تو بود باری.
منوچهری.
ناید ز جهان هیچ کار و باری
الا که بتقدیر و امر باری.
ناصرخسرو.
شمع تو راه بیابان بردو دریا
شمع من راهنمایست سوی باری.
ناصرخسرو.
تمییز و هوش و فکرت و بیداری
چو داد خیر خیر ترا باری.
ناصرخسرو.
بی بار منت تو کسی نیست در جهان
از بندگان باری عز اسمه و جل.
سوزنی.
فان الباری جل و علا استعظم کیدهن. ( سندبادنامه عربی ص 382 ).
کودک اندر جهل و پندار و شک است
شکر باری قوت او اندک است.
مولوی.
سرشته است باری شفا در نبات
اگر شخص را مانده باشد حیات.
سعدی ( بوستان ).

باری ٔ. [ رِءْ ] (ع ص ) (از: برءَ). خالق . (اقرب الموارد) (فرهنگ نظام ) (دِمزن ). پروردگار. رب . اﷲ. خدا. ایزد. یزدان : هواﷲ الخالق الباری ٔ؛ اوست خدای آفریننده ٔ پدید آورنده . (قرآن 24/59). فتوبوا الی بارئکم فاقتلوا انفسکم ذلکم خیرلکم عند بارئکم ؛ پس بازگشت کنید بسوی پروردگارتان پس بکشید خودتان را بهتر است برای شما نزد آفریدگار شما. (قرآن 54/2). || به شده از بیماری و منه الحدیث : اصبح بحمداﷲ بارئاً. ج ، بِراء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بُرء؛ بهی یافته از بیماری .برء حاصل کرده از مرض . بهبودیافته . شفایافته از بیماری . به شده از مرض و منه : حق علی الباری ٔ من اعتلاله ان یؤدی شکرالباری علی ابلالِه . (از اقرب الموارد). و کلمه ٔ باری فارسی که یکی از نامهای ایزد تبارک و تعالی بوده مأخوذ از این کلمه است . (ناظم الاطباء).


باری . (ع ص ) باری ٔ. آفریدگار. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). ج ، بِراء. (منتهی الارب ). خالق . (اقرب الموارد). آفریننده . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 24). خالق و آفریننده : باری تعالی به بندگان خود رحیم است . در این صورت لفظ مذکور عربی و اسم فاعل است بمعنی خالق و با همزه (باری ٔ) هم استعمال میشود. در زبان مذکور فعل ماضی و مضارع آن استعمال نشده . امادر عبرانی افعالش موجود است که «بارا» بمعنی خلق کرد میباشد. در پهلوی بریهینیذن بمعنی خلق کردن موجود است لیکن گمان این است که آنهم از عبرانی گرفته شده است . (فرهنگ نظام ). خالق . (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (از فعل برء، ای خلق ؛ یعنی آفرید). || (اِخ ) نامی است از نامهای خدای تعالی جل جلاله . (برهان ). نام حق تعالی . در اصل بارء بود و در کنز بمعنی آفریننده نوشته . (غیاث ) (آنندراج ). آفریننده . (ناظم الاطباء). بزبان عربی نامی است از نامهای حضرت سبحانه تعالی . (جهانگیری ). حضرت باری تعالی . (دِمزن ). نام خدای تعالی که بار خدایا گویند و یاء آن یای وحدت است که بمعنی بزرگی و رفعت و عظمت است . (شعوری ج 1 ورق 197 برگ ب ). مأخوذ از تازی ، یکی از نامهای خداوند عالمیان جل شأنه مانند حضرت باری تعالی عظمت قدرته ،ترا توفیق دهد. (ناظم الاطباء). خدا. یزدان . ایزد. حضرت باری عز شأنه . باری تعالی . باری عز اسمه . اعلال شده ٔ باری ٔ است . و رجوع به ماده ٔ قبل شود :
او را گزید لشکر او را گزید رعیت
او را گزید دولت او را گزید باری .

منوچهری .


در ظاهر و در باطن پشت تو بود دولت
در عاجل و در آجل یار تو بود باری .

منوچهری .


ناید ز جهان هیچ کار و باری
الا که بتقدیر و امر باری .

ناصرخسرو.


شمع تو راه بیابان بردو دریا
شمع من راهنمایست سوی باری .

ناصرخسرو.


تمییز و هوش و فکرت و بیداری
چو داد خیر خیر ترا باری .

ناصرخسرو.


بی بار منت تو کسی نیست در جهان
از بندگان باری عز اسمه و جل .

سوزنی .


فان الباری ٔ جل و علا استعظم کیدهن . (سندبادنامه ٔ عربی ص 382).
کودک اندر جهل و پندار و شک است
شکر باری قوت او اندک است .

مولوی .


سرشته است باری شفا در نبات
اگر شخص را مانده باشد حیات .

سعدی (بوستان ).


نه مخلوق را صنع باری سرشت
سیاه و سفید آمد و خوب و زشت .

سعدی (بوستان ).


دو چشم از پی صنع باری نکوست
ز عیب برادر فروگیر و دوست .

سعدی (بوستان ).


شکر نعمت باری عز اسمه برمن همچنان افزونتر است . سعدی (گلستان ). و ثروت و دستگاه او باری عز اسمه تمام و مکمل گرداناد. (تاریخ قم ص 4).

باری . (اِ) واحد فشار است در دستگاه S.G.C و آن فشاری است که نیروئی برابر یک دین بر سطحی معادل یک سانتیمتر مربع وارد می آورد.


باری . (اِ) دیوار و قلعه و حصار شهر باشد. (برهان ) (دِمزن ) (ناظم الاطباء). بارو و باری حصار باشد. (رشیدی ). در آنندراج «باری » بمعنی دیوار حصار آمده است بمعنی بارو باشد. (جهانگیری ). بارو. سور و قلعه . (دِمزن ). برج و حصار که بارو نیز گویند. (شعوری ج 1 ورق 197 برگ ب ). دیوار قلعه و حصار شهر. (فرهنگ نظام از جهانگیری ). ممکن است لفظ مذکور در این صورت مبدل باره باشد و یا از زبان ترکی آمده است . (فرهنگ نظام ). رجوع به بارو و باره شود.


باری . (اِخ ) [ ابن ... ] شاعری است . (ناظم الاطباء).


باری . (اِخ ) نام شهر مرکزی ایالتی بهمین نام که در جنوب ایتالیا در ساحل دریای آدریاتیک واقع است و مؤلف قاموس الاعلام ترکی آرد: یکی از بلاد قدیمی است و نام باستانیش باریوم میباشد و در اوایل قرن سوم هجری بدست لشکر فاتح مسلمین با سیسیل (صقلیه ) یکجا گشوده شد و مدت زمانی مسلمانان آن را اداره میکردند. رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود. نام ایالتی است در جنوب ایتالیا شامل آپولی - پوی قدیم که در کنار دریای آدریاتیک واقع است و دارای 791 هزار تن سکنه میباشد. این ایالت از سه شهر تشکیل میشود که شهر باری پرجمعیت تر از دوقسمت دیگر میباشد و دارای 268 هزار تن جمعیت است .


باری . (اِخ ) دهی است از دهستان انزل بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه که در 54 هزارگزی شمال ارومیه و 3 هزارگزی خاور شوسه ٔ ارومیه به سلماس در دامنه قرار دارد هوایش معتدل است و 357 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و قنات و محصولش غلات ، توتون ، چغندر، بادام ، کشمش . حبوبات و شغل مردمش زراعت و صنایع اهالیش جاجیم بافی و راهش ارابه رو می باشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).


باری . (اِخ ) دهی به بغداد. (ناظم الاطباء). قریه ای است از اعمال کلواذا از نواحی بغداد و در آن بوستانها و گردشگاه هایی بود که مردم بیکاره و اهل تفریح بدانجا میرفتند. حسین بن ضحاک خلیع گوید :
احب الفی ٔ من نخلات باری
و جوسفها لمشید بالصفیح ....

(از معجم البلدان ).


و رجوع به تاج العروس و مراصدالاطلاع شود.

باری . (اِخ ) عبداﷲبن محمدبن حباب بن هیثم بن محمدبن ربیعبن خالدبن سعدان . معروف به باری بنا بگفته ٔ امیر ابونصربن ماکولا از مردم بار نیشابور نیست . (از معجم البلدان ).


باری . (اِخ ) نام قصبه ای است در هندوستان (برهان ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا). نام قصبه ای است از ملک هندوستان که چندین ده بدو متعلق است . (جهانگیری ). قصبه ای است معروف حوالی آگر... (رشیدی : باره ). نام قصبه ای بود از هندوستان که بعد اکبرآباد نامیده شد. (فرهنگ نظام ). ابوریحان بیرونی در ماللهند مینویسد: شهر کنوج در مغرب نهر گنگ است . شهر بسیار بزرگی است ولی اکنون بیشتر آن غیرآباد است بعلت انتقال پایتخت از آنجابشهر باری که در مشرق گنگ است . (ماللهند چ لیپزیک 192 ص 97 س 10 و ص 98 س 6-10 و ص 130 س 30) :
آن شاه عدوبند که بگرفت و بیفکند
گرگی و دژم شیری اندر ره باری .

فرخی (از رشیدی : باره ) (انجمن آرا) (آنندراج ).


چو شهریار زمانه به باری اندر شد
خبر شنید که رفت او ز راه دریابار.

فرخی (دیوان ص 64).


رجوع به شعوری ج 1 ورق 197 برگ ب شود.

باری . (ص نسبی ) (منسوب به بار = بارگاه ) بر ملوک و سلاطین اطلاق کنند. (برهان ). شاه . شاهزاده . (دِمزن ).


باری . (ص نسبی ) منسوب به بار، که دهی است به نیشابور. (سمعانی ). رجوع به بار و معجم البلدان شود.


باری . (ص نسبی ) منسوب و متعلق به بار. (ناظم الاطباء). منسوب به بار: قاطر حیوان باری است . در این صورت همان لفظ بار (بمعنی حمل ) است که یاء نسبت به آن ملحق گشته . (از فرهنگ نظام ). ستور باری مقابل ، سواری . اسب و استر و جز آن که سواری را نشاید و بر آن خواربار و مانند آن حمل کنند. پالانی . یابوی باری . || هر چیزی که پربار و سنگین باشد. (برهان ). سنگین و گران بار شده . (ناظم الاطباء). وزین و سنگین . (دِمزن ). رجوع به بار شود. || سفیدک دندان . چرک دندان . زنگ دندان . رجوع به بار، شود. || کعبتین قلب را نیز گویند. (برهان ) (دِمزن ).


باری . (ص ) باریک بود. عنصری گوید :
رای داناسر سخن ساریست
نیک بشنو که این سخن باری است .
(فرهنگ اسدی چ عباس اقبال ص 519). (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی خطی نخجوانی ). و گویامخفف باریک است .


باری . (ع ص ) (نعت فاعلی از بری ) تراشنده ٔ تیر. (اقرب الموارد). تراشنده . (ناظم الاطباء) :
مواظب الخمس لا وقاتها
منقطع فی خدمةالباری .
صفت قلم است و از خمس صلوات خمس مراد نیست بلکه پنج انگشت را خواهد و از باری خدای تعالی را نخواسته بلکه تراشنده ٔ قلم را اراده کرده است . تیرتراش .(ناظم الاطباء): واعطیت القوس باریها؛ داده ای کمان رابه کسی که میداند طریق استعمال آن را، در وقتی گویند که کار را به اهلش رجوع کرده باشند. (ناظم الاطباء).


باری . (ع اِ) طریق . (آنندراج ). طریق و راه . (ناظم الاطباء).


باری . [ ] (اِخ ) ابوعلی حسین بن (کذا) نصر باری (منسوب به بار نیشابور) از محدثان بود. از فضل بن احمد رازی از سلیمان بن سلمه ٔ حمصی روایت کرد و ابوبکربن ابوالحسین بن حیری از وی روایت دارد. وفات او بعد از سال 330 هَ . ق . بود. (از انساب سمعانی ). یاقوت آرد: حسن بن نصر نیشابوری باری مکنی به ابوعلی از مردم بار نیشابور بود. وی از فضل بن احمد رازی حدیث کرد و ابوبکربن ابی الحسین حیری از او حدیث داردو در سال 330 هَ . ق . درگذشت . (از معجم البلدان ).


باری . [ ی ی ] (معرب ، اِ) بوریاء. بوری . باریاء. حصیر بافته . (آنندراج ). بوریا. (مهذب الاسماء). حصیر بافته و بوریاء. جوالیقی ، ذیل کلمه ٔ بوریاء بنقل از ابن قتیبه آرد: بوریاء فارسی و باری و بوری عربیست و محشی «المعرب » می نویسد: صاحب قاموس در ماده ٔ «ب ور» بر الفاظ مذکور کلمات : بوریه بضم با و تشدید یا و باریا بفتح با و تشدید یا و باریاء بفتح با و کسر راء را افزوده و همه ٔ آنها را بحصیر منسوج تفسیر کرده است . صاحب اللسان نیز بهمین شیوه رفتار کرده و صریحاً نوشته است که کلمات مزبور فارسی معرب اند در صورتی که سخن جوالیقی در اینجا درست نمیرساند که کدام فارسی و کدام عربی است : کالخص اذ جلله الباری . عجاج . (از المعرب جوالیقی صص 46-47) و ابن درید در الجمهره بنقل از سیوطی در المزهر آرد: از جمله ٔ کلمه هایی که عرب از فارسی گرفته باری است که اصل آن بوریا باشد.


باری .[ ی ی ] (ص نسبی ) منسوب به باره ٔ شام یا اقلیمی از اعمال جزیره . (از معجم البلدان ). رجوع به باره شود.


باری . (ق ) البته . حتماً. ناچار و لاجرم . (ناظم الاطباء) :
فرمان کنی یا نکنی ترسم
بر خویشتن ظفر ندهی باری .

رودکی .


ایا بلایه اگر کار کرد پنهان بود
کنون توانی باری خشوک پنهان کرد.

رودکی .



باری از این شهر بیرون رویم تا مگر ما بِنَمیریم . (ترجمه ٔ تفسیر طبری ).
چو رستم دل گیو را خسته دید
به آب مژه روی او شسته دید
به دل گفت باری تباه است کار
به ایران و بر شاه [کیخسرو] و بر روزگار.

فردوسی .


هم بشکند این توبه از اینگونه که دیدم
باری تو شکن تا بتو نیکو بود اینکار.

فرخی .


دوش باری چه سخن گفتم با تو صنما
که چنان تنگدل و تافته دل گشتی از آن ؟

فرخی .


شنیدم که جوینده یابنده باشد
بمعنی درست آمد این لفظ باری .

فرخی .


اگر قصد دیدار دیگر کس است باری وقت برنشستن نیست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 129). هر چند بدرگاه نیاید [ آلتونتاش ] اما باری با مخالفی یکی نشود و شری نینگیزد. (ایضاً ص 330). که مراد افتاده است بساری باری بیاییم تااین نواحی دیده آید. (ایضاً ص 462).
منش بسیار دیدم و آزمودم
چه گویم گویم این مار است باری .

ناصرخسرو.


گر عزیز است جهان و خوش زی نادان
سوی من باری می ناخوش و خوار آید.

ناصرخسرو.


ببین باری که هر ساعت ازین پیروزه گون خیمه
چه بازیها برون آرد همی این پیر خوش سیما.

سنایی .


ببد، باری ایمن است از زحمت هر کس ولی
سنگ نااهلان خورد شاخی که دارد میوه بار.

سنایی .


مثل زنند که شاعر دروغگوی بود
خطاست باری نزد من این مثل نه صواب .

سوزنی .


آفتاب از اختران مالک رقاب ار هست و نیست
بی گمان باری تویی از خسروان مالک رقاب .

سوزنی .


باری کبوترا تو ز من نامه ای ببر
نزدیک یار و پاسخش آور بسوی من .

خاقانی .


خواهی که کشی یاری آن یار منم آری
گر کشته شوم باری در پای تو اولی تر.

خاقانی .


زین همه گل بر سر خاری نه ای
گر همه هستند تو باری نه ای .

نظامی .


گر آن صورت بد این رخشنده جانست
خبر بود آن و این باری عیانست .

نظامی .


ترس کاری ! براست گفتن کوش !
ورنه باری تو خود نداری هوش .

اوحدی .


از همچو تو دلداری دل برنکنم آری
چون تاب کشم باری زان زلف بتاب اولی .

حافظ.


|| (اِ صوت ) در مقام تمنی و محل ترجی ، گویند باری همچنین باشد. ایکاش :
چه گفت آن سخنگوی مرد دلیر
که از گردش روز برگشت سیر
که باری نزادی مرا مادرم
نگشتی سپهر بلند از سرم .

فردوسی .


که باری یکی تن ز ایران سپاه
بدی یار ما اندرین رزمگاه .

فردوسی .


بمی درهمی زد دم سرد و گفت
رخش دیدمی باری اندر نهفت .

اسدی (گرشاسب نامه ).


خر بنگ خورد گویی و دیوانه شد بشعر
خر زهره خورده بودی باری بجای بنگ .

سوزنی .


|| (ق ) بمعنی تعلیل و اولی بودن : گفت همه نعمتی ما راست اما بایستی که امیر با جعفر را بدیدی اکنون که نیست باری یاد او گیریم ... یاد وی گرفته و بخورد... (تاریخ سیستان ). مادر موسی (ع ) طپانچه بر روی خود زد که این چه بود کردم ، فرزند خود را بدست خود در آتش انداختم ، باری ، استخوانش را از آتش برآرم و با خود دارم تا تسلی باشد. (قصص الانبیاء).
دل اگر بار کشد بار نگاری باری
سر اگر کشته شود بر سر کاری باری .

سلمان .


باری آن بت بپرستید که جانی دارد .

؟ (شعوری ج 1 ورق 197 برگ ب ).



|| به یای مجهول لفظی است که برای قلت قبول و استدعای قلیل آید. (غیاث ). اقلاً. دست کم . (دِمزن ). حداقل . (التفهیم ) (دِمزن ). کمینه . (التفهیم ) (گلستان ) :
صدبیت مدح گفتم و چندی عذاب دید
گر سیم نیست باری جفتی شمم فرست .

منجیک .


اگر رأی تو بر اینکار مقرر است و عزیمت در امضاء آن مصمم ، باری نیک بر حذر باید بود. (کلیله و دمنه ). ای خاکسار اکنون باری تدبیری اندیش . (کلیله ودمنه ).
گر تنگ شکر خرید می نتوانم
باری مگس از تنگ شکر میرانم .
(از اسرارالتوحید فی مقامات شیخ ابی سعید) (از سندبادنامه ).
گر چشم خدای بین نداری باری
خورشیدپرست شو نه گوساله پرست .

(منسوب به شیخ ابوسعید ابوالخیر).


موی روباه خواستم در شعر
تا زمستان بخود فراز کنم
موی داده نشد بده باری
سیم چندانکه موی باز کنم .

انوری .


پای اگر در کار من ننهی بوصل
دست شفقت بر سرم باری نهی .

خاقانی .


خود را در این شغل افکندم تا اگر از ایشان نیستم باری خود را با ایشان تشبیه کرده باشم . (تذکرةالاولیاء عطار). اگر شادش نتوانی گردانید [ مؤمن را ] باری اندوهگن نکنی واگر مدحش نگویی باری نکوهش نکنی . (تذکرةالاولیاء عطار).
گر نتوانی محمدی یافت
باری مکن آنچه بولهب کرد.

عطار.


زنبور سیاه بیمروت را گوی
باری چو عسل نمیدهی نیش مزن .

سعدی .


گر گدایی کنی از درگه او کن باری
که گدایان درش را سر سلطانی نیست .

سعدی .


خیز ای پس مانده ٔ دیده ضرر
باری این حلوای یخنی را بخور.

مولوی .


|| از برای تقلیل و انحصار هم هست همچو: القصه و به همه حال و به هر حال . (برهان ). خلاصه . به هرحال . به هر جهت . بالاخره . (ناظم الاطباء). بهر تقدیر. الحاصل . آخر. در پارسی در جای علی الجمله ٔ عربی می آید و سخن را بدان مختصر کنند. و با آنکه در نظم و نثر شایع است در لغت فارسی نیاورده اند. (انجمن آرا) (آنندراج ). معالقصه . بالجمله . مخلص .القصه . (دِمزن ). قصه کوته . الغرض . لامحاله . علی ای حال . جان کلام . به هر صورت . مختصر. آخرالامر. عاقبت . به هرحال . سرانجام . (دِمزن ). در انجام . بهمه حال . در آخر. به آخر. مختصر و مفید. چه دردسر. خلاصه ٔ کلام . در هر صورت . الحاصل والقصه . و بالجمله که برای مختصر کردن مطلب سابق و شروع بمطلب لاحق استعمال میشود: باری همین قدر شد که بمقصود خود رسیدم . (فرهنگ نظام ).
چون راست نمیکنید کاری
شمشیر زدن چراست باری .

نظامی .


گر خفاشی رفت در کور و کبود
باز سلطان دیده را، باری ، چه بود.

مولوی .


چو شکار گشت باید بکمند شاه اولی
چو برهنه گشت باید بچنین قمار باری
بمیان این ظریفان بسماع این حریفان
ره بوسه گرنباشد برسد کنار باری .

مولوی (از انجمن آرا).


دوش در خیل غلامان درش میرفتم
گفت ای عاشق بیچاره تو باری چه کسی ؟

حافظ.


باری اگر لابد خواهی گشت بتأویل شرع بکش . (گلستان ).
گه پیرو کفریم و گهی رهبر دینیم
باری چه توان کرد چنانیم و چنینیم .

(از انجمن آرا).


|| بمعنی مرتبه هم گفته اند همچو یکباری و دوسه باری . (برهان ) (دِمزن ). مرتبه و دفعه . و یک دفعه . و یک مرتبه . (ناظم الاطباء). یک دفعه . (دِمزن ).بمعنی یک دفعه که در آخر با یاء وحدت است . (شعوری ج 1 ورق 197 برگ ب ). کرة. کرتی . نوبتی . مرة. وقتی و نوبتی : باری گفتم و بار دیگر هم میگویم . در این صورت همان لفظ بار (بمعنی نوبت ) است که یاء وحدت به آن ملحق شده . (فرهنگ نظام ) :
بوسه و نظرت حلال باشد باری
حجت دارم بر این سخن ز دو چرگر.
زینبی (از لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ص 162).
و آن سیب بکردار یکی گوی طبرزد
در معصفری آب زده باری سیصد.

منوچهری .


بیا تفرج شاخ شکوفه کن باری
که چون بخنده برآورد شکل شعری را.

سلمان ساوجی (از شرفنامه ٔ منیری ).


|| چند دفعه .(دِمزن ) . || بمعنی گاهی و ایامی هم آمده است . (برهان ). گاهی و وقتی . یکباری . یک وقتی . یک هنگامی . || اگر. (ناظم الاطباء).
- امثال :
باری بهر جهت کردن ؛ گفتار یا کرداری را با سرعت و بی دقت انجام کردن . (امثال و حکم دهخدا). سرسری و بیدقت و نه چنانکه باید کاری را انجام کردن .
باری چو عسل نمیدهی نیش مزن ؛ اگر یار شاطر نیستی بار خاطر مباش . (امثال و حکم دهخدا).
باری چو کشته گردی ره بر هزار گیر ؛ (امثال و حکم دهخدا). اگر باید در راه مقصود جان فدا کرد بهتر است مقصود عالی باشد.
باری چو گنه کنی کبیره . (امثال و حکم دهخدا)، نظیر: اگر خاک هم بسر میکنی پای تل بلند؛ اگر انسان بکار زشتی دست می آزد بهتر است آن کار زشت بزرگ و باارزش باشد که ببدنامی آن بیرزد.

فرهنگ عمید

= بارکش
۱. برای مختصر کردن سخن به کار می رود، خلاصه، القصه، به هرجهت.
۲. [قدیمی] حداقل.
۳. [قدیمی] کاش، ای کاش: گر چشم خدای بین نداری باری / خورشیدپرست شو نه گوساله پرست (ابوسعیدابوالخیر: ۱۲ ).
۴. [قدیمی] البته.
خالق، آفریدگار، آفریننده: دو چشم از پی صنع باری نکوست / ز عیب برادر فروگیر و دوست (سعدی: ۱۷۳ ).
۱. نازک.
۲. دقیق: رای دانا سر سخن ساری ست / نیک بشنو که این سخن باری ست (عنصری: ۳۶۴ ).

بارکش#NAME?


۱. برای مختصر کردن سخن به کار می‌رود؛ خلاصه؛ القصه؛ به‌هرجهت.
۲. [قدیمی] حداقل.
۳. [قدیمی] کاش؛ ای‌کاش: ◻︎ گر چشم خدای‌بین نداری باری / خورشیدپرست شو نه گوساله‌پرست (ابوسعیدابوالخیر: ۱۲).
۴. [قدیمی] البته.


خالق؛ آفریدگار؛ آفریننده: ◻︎ دو چشم از پی صنع باری نکوست / ز عیب برادر فروگیر و دوست (سعدی: ۱۷۳).


۱. نازک.
۲. دقیق: ◻︎ رای دانا سر سخن ساری‌ست / نیک بشنو که این سخن باری‌ست (عنصری: ۳۶۴).


دانشنامه عمومی

واژهٔ باری ممکن است به یکی از موارد زیر اطلاق شود:
باری، به معنی خدا
باری (فیزیک)، واحد فشار برابر یک دهم واحد پاسکال

دانشنامه آزاد فارسی

باری (مردم شناسی). باری (مردم شناسی)(Bari (ethnic group))
از اقوام جنوب سودان. کشاورز و شبان اند و مناسک جالب توجهی در ستایش خدای بارانو خدای زمیندارند. باری ها به دو طبقۀ آزادگانو بردگان (سرف ها)تقسیم می شوند و افراد این دو طبقه هرگز با یکدیگر ازدواج نمی کنند.

باری (کلام). (در لغت به معنی آفریدگار) در اصطلاح کلام، از نام های نیکوی خداوند است که همراه دو نام دیگر خداوند، خالق و مصوِّر (حشر، ۲۴)، در قرآن آمده است. این سه نام، همواره در ارتباط با یکدیگر تفسیر شده اند. برخی متکلّمان خالق و باری را مترادف دانسته و به موجِد و مُبْدِع تفسیر کرده اند و برخی دیگر از تغایر این دو اصطلاح سخن گفته و تفسیرهایی بدین شرح از سه نام خالق و باری و مصوّر به دست داده اند: ۱. خالق، پدیدآورندۀ ذات ها؛ باری، جداکنندۀ ذات های هستی یافته؛ مصوِّر، شکل دهندۀ ذات ها؛ ۲. خالق، تعیین کنندۀ اندازۀ چیزها؛ باری، پدیدآورندۀ چیزها براساس اندازۀ تعیین شده و مصوّر پدیدآورندۀ مزاج ها؛ ۳. خالق، موجِد اشیا از عدم، باری پدیدآورندۀ انسان از خاک، مصوّر، دهندۀ صورت خاص به هر پدیده.

فرهنگستان زبان و ادب

[حمل ونقل هوایی] ← هواگَرد باری

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] البارِی از نام های خداوند است.
البارِی از نام های خداوند که در قرآن سه بار آمده است؛ دو بار در بقره: ۵۴، یک بار در حشر: ۲۴.
نظر مفسران درباره الباری
مفسران نظرات مختلفی درباره ریشه و معنای الباری دارند.
← نظر ابوحیان، طبرسی و ابن فارس
پس باریء به معنای خالق نیست، بلکه به معنای کسی است که بندگان را پس از خلق، زیبایی اندام بخشیده است: هُوَاللَهُ الخالِقُ البَارِی ءُ الْمُصَوِّر و معادل است با: «وَصَوَّرَکم فَأَحْسَنَ صُوَرَکُم ، یعنی شما را در بهترین اندام آفرید و چه نیکو آفرید. در اصطلاح فارسی زبانان نیز، خداوند به «باری تعالی » یاد می شود.


[ویکی اهل البیت] این صفحه مدخلی از دائرة المعارف قرآن کریم است
پدیدآورنده آفریدگان به صورت متمایز از یکدیگر، از اسما و صفات الهی.
باری (در اصل باریء به همزه آخر) در لغت از ریشه «ب ـ ر ـ ء» به معنای آفریدن بدون نمونه پیشین است.
واژه باری دو بار در آیه 54 سوره بقره/2 و یک بار در آیه 24 سوره حشر/ 59 وارد شده است. در آیه 22 سوره حدید/ 57 ، نیز فعل (نبرأ) که معنای همین اسم را افاده می کند بکار رفته است.
اسم باری به معنای پدیدآورنده مخلوقات است، به نحوی که هیچ یک به دیگری مشتبه نشده، از یکدیگر متمایز باشند؛ به عبارت دیگر باری جداسازنده و متمایزکننده مخلوقات از یکدیگر از طریق بخشیدن صورت های گوناگون به آنهاست، زیرا خداوند انسان را از زمین (خاک) جدا می سازد یا اشیا را (از عالم عقول متمایز می کند و) به عالم نفوس تنزل می دهد یا به عقیده برخی، موجودات را از عدم جدا می سازد.
پیوند بین معنای باری به عنوان اسم خداوند و معنای لغوی آن از این جهت است که معنای آفریدن و پدیدآوردن به نوعی در اسم باری لحاظ شده و شاید با توجه به همین ارتباط است که برخی اسم باری را به معنای آفریدگار نخستین و پدیدآورنده اشیا بدون نمونه پیشین دانسته اند. گفتنی است که برخی، اساساً باری را از ریشه «براء» (جداسازی) و به معنای جداسازنده دانسته اند.
اسم باری در آیه «هُوَ اللّهُ الخلِقُ البارِئُ المُصَوِّرُ لَهُ الاَسماءُ الحُسنی» (سوره حشر/59 ، 24) بین دو اسم خالق و مصوّر واقع شده است. از نظر محققان باری به مرتبه ویژه ای از آفرینش موجودات بدست خداوند اشاره دارد که پس از مرتبه خلق و پیش از تصویر است، از این رو ترتیب این نام ها در آیه یاد شده برخلاف پندار برخی مبنی بر ترادف آنها، از پیوند منطقی آنها حکایت دارد زیرا هر آنچه که از عدم به سوی وجود خارج می شود در مرحله نخست نیازمند تقدیر و تعیین اندازه ها و حد و حدود و خصوصیات گوناگون و در مرحله دوم نیازمند پدیدآوردن بر طبق اندازه ها و خصوصیات معین شده پیشین و در مرحله سوم نیازمند صورتگری و شکل دهی است و خداوند متعالی از آن حیث که مقدِّر و تعیین کننده حدود و خصوصیات آفریدگان است. «خالق» و به جهت این که اختراع کننده و پدیدآورنده آنهاست «باری» و به اعتبار این که مرتب کننده صورت های مخلوقات به بهترین ترتیب است «مُصوّر» خوانده می شود.
بر اساس آیه 22 سوره حدید/ 57 مصیبت هایی که در زمین واقع می شود یا به انسانها می رسد، خداوند پیش از باری بودن نسبت به آنها، حدود و اندازه ها و خصوصیات آنها را در لوح محفوظ معین و مقدر کرده است. آیه مذکور تقدیر حوادث پیش از وقوع آنها و تعلق قضای تغییرناپذیر الهی به آنها را بر خداوند آسان دانسته است: «ما اَصابَ مِن مُصیبَة فِی الاَرضِ ولا فی اَنفُسِکُم اِلاّ فی کِتب مِن قَبلِ اَن نَبرَاَها اِنَّ ذلِکَ عَلَی اللّهِ یَسیر». آیه بعد علت آگاه ساختن مردم از این امر (تقدیر حوادث پیش از وقوع آنها) را اندوهگین نشدن انسانها بر نعمت های از دست رفته و خوشحال نشدن ایشان بر دریافت نعمت ها بیان کرده است: «لِکَیلا تَأسَوا عَلی ما فاتَکُم و لا تَفرَحوا بِما ءاتکُم...»(سوره حدید/57 ، 23) زیرا انسان اگر یقین کند که آنچه (مصیبت ها) به او رسیده قبلاً مقدّر شده و باید به او می رسید و نعمت هایی که به او داده شده تا مدتی نزد او به امانت است، غم و شادی خود را به هنگام از دست دادن نعمت و دریافت آن بزرگ نمی شمارد و چندان به آن اهمیت نمی دهد.

[ویکی فقه] بارئ (قرآن). بارئ از اسما و صفات خداوند و به معنای آفریننده اشیا به صورت موزون و امتیاز دهنده آنان از یکدیگر است.
بارئ از اسما و صفات خداوند و به معنای آفریننده اشیا به صورت موزون و امتیاز دهنده آنان از یکدیگر است. این واژه سه بار در قرآن کریم به صورت صفت برای خداوند به کار رفته است... . «فتوبوا الی بارئکم فاقتلوا انفسکم ذلکم خیر لکم عند بارئکم...» توبه کنید و به سوی خالق خود بازگردید، و خود را به قتل برسانید، این کار برای شما در پیشگاه پروردگارتان بهتر است... .
بارئ از اسماء حسنا
کلمه بارئ از اسماء حسنای خداست، همچنانکه در آیه : «هو الله، الخالق البارئ المصور، له الاسماء الحسنی» او، الله، و خالق ، و بارئ و مصور، است و او دارای اسماء حسنی است)، آنرا یکی از اسماء نامبرده شمرده است، و این اسم در قرآن کریم در سه جا آمده، که دو تای آنها در همین آیه است.
بارئ به معنی خالق
بارئ به معنی خالق است و در اصل به معنی جدا کردن چیزی از چیز دیگر می باشد، چون آفریدگار مخلوقات خود را از مواد اصلی و نیز از یکدیگر جدا می کند، اشاره به اینکه دستور این توبه شدید را همان کسی می دهد که آفریننده شما است. «هو الله الخــلق البارئ...» او خداوندی است خالق و آفریننده ای بی سابقه ... .
معنای خالق
...

گویش مازنی

/baari/ گواه - در تنکابن سکوی کنار دیوار ۳در نور دیوار & بارکش – حیوان بارکش

۱گواه ۲در تنکابن سکوی کنار دیوار ۳در نور دیوار


۱بارکش – حیوان بارکش


جدول کلمات

یکبار

پیشنهاد کاربران

هم معنی فارسی کلمه "القصه" است که در داستان ها به کار میرود

در زبان باشکوه پارسی ما دارای انواع یای ها ( ی ) هستیم یکی از این یای ها در این کلمه امده "یای وحدت"

مرغ که هنوز به تخم نیامده

آفریدگار ، خالق ، خدا
کاربرد در جمله : 👨🏻‍🎨
انبیا گفتند نومیدی بد است / فضل و رحمت های باری بی حد است
( مولوی )

یعنی مرز بندی کردن و تمایز گذاشتن در امر خلقت بعد از اینکه صورت گری صورت گرفت و در نهایت خلق کردن و تمام شدن کار

خلاصه، به هرحال

به هر حال، ناچار

به نظرم مفهومش میشه یکبار
اگه باری تعالی باشه میشه خدا یا خداوند

هر چه بود . . . . . . . . . .

اقلا ( تنوین نمی گیرد ) ، دست کم

باری ( Barı ) :در زبان ترکی به معنی لااقل - حداقل

علی ای تقدیر. [ ع َ لا اَی ْ ی ِ ت َ رِن ْ] ( ع ق مرکب ) در هر حال. به هر تقدیر. به هر حال.

علی ای حال

مرغی را گویند که هنوز تخم نگذاشته باشد

در گفتار لری :
واژه های : بالِی ( بالِ ِ ِ ) ، بالمِی، بالمشِی
در جمله مانند جمله زیر بکار می رود :

فلان کار رو که انجام ندادی بالمشی ( بالمی، بالی ) این رو انجام بده.
به معنای:
فلان کار رو انجام ندادی دست کم ( باری، حداقل ) این کار رو انجام بده.

شاید همان باری در فارسی باشد که دو حر ف ( ر ) و ( ل ) با هم آلشت شده اند.


کلمات دیگر: