کلمه جو
صفحه اصلی

باعث


مترادف باعث : انگیزه، سبب، علت، محرک، موجب، مورث، وسیله، بانی، مسبب، برانگیزاننده

برابر پارسی : انگیزه، مایه، انگیزاننده، دست آویز

فارسی به انگلیسی

agent, occasion, responsible, cause, motive

cause, motive


agent, occasion, responsible


فارسی به عربی

مولف

مترادف و متضاد

انگیزه، سبب، علت، محرک، موجب، مورث، وسیله


بانی، مسبب


برانگیزاننده


۱. انگیزه، سبب، علت، محرک، موجب، مورث، وسیله
۲. بانی، مسبب
۳. برانگیزاننده


فرهنگ فارسی

برانگیزنده، سبب، علت، انگیزه
۱ - ( اسم ) بر انگیزنده بعث کننده . ۲ - یکی از نامهای خدا. ۳ - ( اسم ) سبب موجب علت انگیزه . یا باعث لیل و نهار. ۱ - خدا که موجد شب و روز است. ۲ - آفتاب.

فرهنگ معین

(عِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - برانگیزنده . ۲ - سبب ، علت .

لغت نامه دهخدا

باعث . [ ع ِ ] (اِخ ) (جفر...) جفر باعث در سرزمین بکربن وائل و منسوب به باعث بن حنظلةبن هانی الشیبانی است . (از معجم البلدان ).


باعث . [ع ِ ] (ع اِ) جهت . شوند. (ناظم الاطباء). داعی . انگیزه . علت . جهت . غرض . موجب . (المنجد). مجازاً سبب . (آنندراج ). ج ، بَواعِث : حرام است بر من آنگه برگردد همه ٔ آن یا بعضی از آن به ملکیت من به حیلتی از حیلتها یا باعثی از باعثها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318). نزدیکی میجوید بخدا به آنچه باعث نزدیکی است .(همان کتاب 212). ممکن است که سکرت سلطنت او را بر این باعث باشد. (کلیله و دمنه ). و بر اتباع فرایض و سنن و اقتفاء آثار سداد و رشاد محرض و باعثی نه باز با سر الحاد و بی دیانتی رفتند. (جهانگشای جوینی ).
بخت ز آغوش من انگیخته
همچو صدف باعث ویرانیم .

ابوطالب کلیم (از آنندراج ).


|| برانگیزنده . (غیاث اللغات ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ). محرض : چون وجوه تجارب معلوم گشت اول در تهذیب اخلاق خویش باید کوشید آنگه دیگران را بر آن باعث باید بود. (کلیله و دمنه ). || فرستنده . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ). بعث به ؛ ای ارسله مع غیره ؛ فرستاد او را با دیگری . (از اقرب الموارد). || ایجادکننده . پدیدآورنده . || مصنف . (ناظم الاطباء). || کس . پناه :
کس نیست باعث من خواهم که بی تکلف
در خدمت تو یابم از خدمت تو باعث .

علی خراسانی (از آنندراج ).


- باعث و بانی ؛ حامی . پناه . کس . (یادداشت مؤلف ).
- بی باعث و بانی ؛ بیکس : دختری بی باعث و بانی . (یادداشت مؤلف ).
|| (اِخ ) یکی از نامهای خدای تعالی : و هوالذی یبعث الخلق ؛ ای یحییهم بعدالموت . برانگیزنده ٔ مردگان . فرستنده ٔ رسولان . (مهذب الاسماء). یکی ازنامهای ایزد تبارک و تعالی (ناظم الاطباء).
- باعث لیل و نهار ؛ کنایه از حق سبحانه تعالی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
- || مجازاً، آفتاب . (آنندراج ) (ناظم الاطباء).

باعث. [ع ِ ] ( ع اِ ) جهت. شوند. ( ناظم الاطباء ). داعی. انگیزه. علت. جهت. غرض. موجب. ( المنجد ). مجازاً سبب. ( آنندراج ). ج ، بَواعِث : حرام است بر من آنگه برگردد همه آن یا بعضی از آن به ملکیت من به حیلتی از حیلتها یا باعثی از باعثها. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318 ). نزدیکی میجوید بخدا به آنچه باعث نزدیکی است.( همان کتاب 212 ). ممکن است که سکرت سلطنت او را بر این باعث باشد. ( کلیله و دمنه ). و بر اتباع فرایض و سنن و اقتفاء آثار سداد و رشاد محرض و باعثی نه باز با سر الحاد و بی دیانتی رفتند. ( جهانگشای جوینی ).
بخت ز آغوش من انگیخته
همچو صدف باعث ویرانیم.
ابوطالب کلیم ( از آنندراج ).
|| برانگیزنده. ( غیاث اللغات ) ( مهذب الاسماء ) ( آنندراج ). محرض : چون وجوه تجارب معلوم گشت اول در تهذیب اخلاق خویش باید کوشید آنگه دیگران را بر آن باعث باید بود. ( کلیله و دمنه ). || فرستنده. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) ( آنندراج ). بعث به ؛ ای ارسله مع غیره ؛ فرستاد او را با دیگری. ( از اقرب الموارد ). || ایجادکننده. پدیدآورنده. || مصنف. ( ناظم الاطباء ). || کس. پناه :
کس نیست باعث من خواهم که بی تکلف
در خدمت تو یابم از خدمت تو باعث.
علی خراسانی ( از آنندراج ).
- باعث و بانی ؛ حامی. پناه. کس. ( یادداشت مؤلف ).
- بی باعث و بانی ؛ بیکس : دختری بی باعث و بانی. ( یادداشت مؤلف ).
|| ( اِخ ) یکی از نامهای خدای تعالی : و هوالذی یبعث الخلق ؛ ای یحییهم بعدالموت. برانگیزنده مردگان. فرستنده رسولان. ( مهذب الاسماء ). یکی ازنامهای ایزد تبارک و تعالی ( ناظم الاطباء ).
- باعث لیل و نهار ؛ کنایه از حق سبحانه تعالی. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
- || مجازاً، آفتاب. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

باعث. [ ع ِ ] ( اِخ ) ( جفر... ) جفر باعث در سرزمین بکربن وائل و منسوب به باعث بن حنظلةبن هانی الشیبانی است. ( از معجم البلدان ).

فرهنگ عمید

۱. سبب، علت.
۲. انگیزه.
۳. (صفت ) [قدیمی] برانگیزنده.

دانشنامه آزاد فارسی

باعِث
(اسم فاعل بعث به معنی برانگیختن) در حکمت و کلام، در ارتباط با خالق و خلق تفسیر می شود: ۱. خالق: باعث یکی از اسماء الحُسنی است؛ و بعث در ارتباط با خالق دارای دو معناست: الف. برانگیختن پیامبران با هدف هدایت خلق (بقره، ۲۱۳؛ جمعه، ۲؛ یونس، ۷۴؛ نحل، ۳۶)؛ ب. انتقال انسان از عدم به وجود، یعنی آفریدن انسان در نوبت نخست و نیز بار دوم (در معاد) که به همین سبب خداوند مُبْدی و مُعید نامیده می شود (بقره، ۵۶؛ انعام، ۳۶؛ مؤمنون، ۱۶)؛ ۲. خلق: بعث در ارتباط با خلق (انسان) نیز دو معنا دارد: الف. برانگیختن رضای حق از طریق گفتار و کردار نیک؛ ب. برانگیختن جاهلان از خوابِ جهل و بخشیدن دانش و معرفت به آنان.

فرهنگ فارسی ساره

انگیزاننده، مایه، انگیزه


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] الباعِث، از نام های خداوند است.
در قرآن به همین صورت و با مشتقات ۶۷ بار آمده است.و در دعای جوشن کبیر (بند ۳۳)، که جامع اسماءالله است، به صورت «یا باعثُ یا وارث » دیده می شود.از مادة «بَعْث » به معنای برانگیختن و معادل «إثارة » (برانگیختن زمین به قصد آباد کردن آن ) است: "وَ أَثَارُوا اْلاَرْضَ وَ عَمَروُهَا"؛ و در زمین دگرگونی به وجود آوردند و باعث آبادانیش شدند.
ریشه بُعْثِرَ
راغب اصفهانی ذیل «بُعْثِرَ» احتمال می دهد که فعل رباعی «بُعْثِرَ»، مانند فعل های هَلَّلَ و بَسْمَلَ که از لااله الاّالله و بسم الله الرّحمن الرّحیم ساخته شده اند، از دو فعل ثلاثی مجهول بُعِثَ و اُثیرَ ساخته شده و به معنی زنده شدن همراه با زیر و رو گردیدن است."وَ أِذاالْقُبورُ بُعْثِرَتْ"؛ آن گاه که قبرها زیر و زبر شوند."اَفَلا یَعْلَمُ اِذا بُعْثِرَ ما فی القُبُورِ"؛ آیا نمی داند که چون آن چه در گورهاست زنده شود.
معانی بَعْث در قرآن
معانی دیگر بعث در قرآن و سایر متون از این قرار است:۱. باز آفریدن، دوباره زنده کردن.باعث با این معنی مترادف است با مُحیی، مُعید، حاشر، ناشر، جامع النّاس لیوم القیامه و نظایر آن، که همه بر قدرت خدا دلالت دارد.۲. زنده کردن در برزخ و پیش از روز رستاخیز."یا باعثُ فی البرزخ"؛ ای زنده کننده در برزخ.۳. زنده کردن در روز رستاخیز."وَ اَنَّ السَّاعَةَ اَتَیةٌ لارَیْبَ فیها وَ اَنَّ الله یَبْعَثُ مَنْ فی الْقُبُورِ"؛ و به راستی در رستاخیز شکی نیست و خداوند تمام کسانی را که در قبرها آرمیده اند زنده می کند. نیز این معنی را بر سایر معانی مقدم دانسته اند.۴. گرفتن دست افتادگان و برخیزاندن آنان."... هو الذی یَبْعَثُ عبادَه عند السّقطه، و یَبْعَثُهم بعدَ الصَرْعة"؛ او بندگان را هنگام افتادن و بعد از زمین خوردن بلند می کند.۵. برگماشتن."اِنَّ اللّ'هَ قَدْ بَعَثَ لَکُم طالُوتَ مَلِکاً"؛ خداوند طالوت را برای زمامداری شما برانگیخته است.۶. واداشتن." فَبَعَثَالله غُراباً یَبْحَثُ فِی الاَرضِ"؛ خداوند کلاغی را واداشت تا زمین را بکاود.۷. تحریک و تحریض."یَبْعَثُ الخواطرَ فی القلوب"؛ خداوند افکار آدمی را برای کار نیک یا بد موجب می شود.۸. عروج دادن آدمی پس از هبوط. ۹. فرستادن، مبعوث کردن."و لَقَدْ بَعَثْنَا فی کُلِّ اُمَّةٍ رَسُولاً"؛ ما برای هر امتی رسولی فرستادیم.ابن فورک، بغدادی این معنی را در درجة اول و ابوحاتم رازی ، قشیری ، امام الحرمین و فخررازی آن را در درجة دوم قرار داده اند.راغب اصفهانی، بعث را ذیل همین واژه فقط به معنای برانگیختن و فرستادن دانسته است.۱۰. از خواب بیدار کردن."وِ هو الَّذی یَتَوَفّ'یکُم بالَّیْلِ وَ یَعلَمُ م'ا جَرَحْتُم بالنّه'ار ثُمَّ یَبْعَثُکُم فیهِ لیُقْضی ' اَجَلٌ مُسَمّی"؛ اوست که در شب شما را قبض روح می کند و کردار روزتان را می داند. شما را در روز بر می انگیزاند تا موعد سرآید.علاوه بر این ها، "بعث" به معنای نصب حکمیت برای فیصله دادن به اختلاف زوجین و "انبعاث" به معنای همت گماردن و بر پاخاستن به کار رفته است.البته بیش تر این معانی در نفس کلمة برانگیختن، که برابر بعث است، وجود دارد و از آن دریافت می شود.
منابع برای مطالعه
...

واژه نامه بختیاریکا

بَهنو؛ چیت؛ ماهِه

پیشنهاد کاربران

لطفا" نام اشکان رنگی شود تا امکان بررسی و دیدن همه نظر های ایشان فراهم شود.

انگیزه، سبب، علت، محرک، موجب، مورث، وسیله، بانی، مسبب، برانگیزاننده، مایه

رهنمون

زمینه ساز

دلیل

علت و دلیل

مجبورشدن

مسبب

دربردارندگی

با سپاس فراوان از پیشنهاد خوب و دانش فزای اشکان که رگ و ریشه ی این واژه ی عربی شده ی گوش آزار را روشن نموده و نیز پیشنهادهای دیگران از آن میان: �زمینه ساز� سیاوشی خیابانی در بالا، بگمانم می توان واژه ها یا آمیخته واژه های گوناگونی همراه با دگرگونی ساختار گزاره ها برای زدودنِ این واژه ی گوش آزار بکار برد.

چند نمونه ی جایگزین برای گزاره ی �همکاری میان آن دو کشور باعث نگرانی ما می شود. �:
ـ همکاری میان آن دو کشور، نگرانی ما را در پی دارد.
ـ همکاری میان آن دو کشور به نگرانی ما دامن می زند.
ـ همکاری میان آن دو کشور، زمینه ساز نگرانی ماست؛ یا �همکاری میان آن دو کشور زمینه ی نگرانی ما را فراهم می کند. �
ـ همکاری میان آن دو کشور، نگرانی ما را برمی انگیزد.

باز هم می توان نمونه های دیگری اندیشید و بکار برد؛ با این همه، نکته ی برجسته تر در چنین رویکردی که تنها این واژه را در برنمی گیرد، نزدیک نمودن گزاره ها به شیوه ی کهن تر پارسی است و به باور من می توان با بکار گرفتن شیوه های بکاربرده شده از سوی بزرگان زبان پارسی چون فردوسی، سعدی و دیگران، واژگان شکسته و درهم ریخته شده ی زبانِ پارسی آمیخته به عربی و انگلیسی را باریک تر پالود و جایگزین های پاکیزه تر و شایسته تری یافت. امیدوارم این برداشت نادرست نیز پیش نیاید. آماج سخن من، تنها آن واژه ها و کژدیسگی هایی است که بزور ( بویژه درباره ی عربی ) یا از سرِ ولنگاری ( بویژه درباره ی انگلیسی ) بزبان پارسی چپانده شده اند؛ وگرنه، هر زبانی از آن میان، پارسی در گذر زمان به شوند هماوندی های بازرگانی و فرهنگی و . . . با زبان ها و فرهنگ های دیگر بده بستان دارد.

مورث

// برخیزنده //

این وازه ایرانی است :
پاکیس شکل اصلی لغت عربیزه باعث ( پا=پیشوند کیس=برخاستن ) است که در لغتنامه سکا - ختن به شکل pachīys به معنای سبب شدن to cause ثبت شده و نشان میدهد که لغت پائیس←باعث از باب عربی فاعل بیرون نیامده و هیچ رپتی به واژگان بعث بعثت مبعوث به معنای فرستادن ندارد. بدل شدن پاکیس به بائس مانند بدل شدن رگیس به رئیس و بگذار به بذار است که در آن پ نیز بدل به ب شده است.



*پیرس:

Dictionary of Khotan - Saka by Harold Walter Bailey


کلمات دیگر: