کلمه جو
صفحه اصلی

وجود داشتن


برابر پارسی : بودن، جای داشتن، هستی داشتن

فارسی به انگلیسی

be, come, exist, obtain, occur, prevail, subsist, remain, to exist

to exist


be, come, exist, obtain, occur, prevail, subsist


فارسی به عربی

جد , یکون

مترادف و متضاد

be (فعل)
ماندن، بودن، شدن، زیستن، وجود داشتن، امر فعل بودن

exist (فعل)
بودن، زیستن، وجود داشتن، موجود بودن

فرهنگ فارسی

(مصدر ) ۱ - دارای هستی بودن موجود بودن . ۲ - حاصل بودن وقوع داشتن : (( در زندگی هر فرد مشکلاتی وجود دارد. ) )

فرهنگ معین

( ~ . تَ ) [ ع - فا. ] (مص ل . ) ۱ - بودن ، هستی داشتن . ۲ - (عا. ) شهامت داشتن .

فرهنگ فارسی ساره

جای داشتن


واژه نامه بختیاریکا

به دَو

پیشنهاد کاربران

در پارسی: هستیدن hastidan
!توجه داشته باشید که این از فعل بودن ( من هستم، تو هستی، . . . ) جدا است!

زمان حال: من می هستم، تو می هستی، او می هستد، . . .
( من وجود دارم، تو وجود داری، او وجود دارد )

گذشته: من هستیدم، تو هستیدی، او هستید، . . .
( من وجود داشتن، تو وجود داشتی٫ او وجود داشت، . . )


بن مایه ( منبع ) : فرهنگ برابر واژگان بیگانه پارسی، ابو القاسم پرتو

از هستی برخوردار بودن، در کار بودن ( در برخی باره ها )

نمونه:
بجای �هنری وجود ندارد� می توان گفت و نوشت: �هنری در کار نیست�

حضور داشتن

در صورتی که وجود داشته باشد: چنانچه هستی داشته باشد، اگر هستنده باشد


کلمات دیگر: