کلمه جو
صفحه اصلی

هنرور


مترادف هنرور : هنرپرداز، هنرمند، هنرورز

متضاد هنرور : بی هنر

فارسی به انگلیسی

artificer, artist

ingenious, skiful in arts


فارسی به عربی

فنان , میکانیکی

مترادف و متضاد

mechanic (صفت)
مکانیکی، هنرور، ماشینی، غیر فکری

mechanical (صفت)
مکانیکی، هنرور، ماشینی، غیر فکری

هنرپرداز، هنرمند، هنرورز ≠ بی‌هنر


فرهنگ فارسی

باهنر، هنرمند، دارای هنر
( صفت ) کسی که دارای هنری است هنرمند: هنرور چو بختش نباشد بکام بجایی رود کش ندانند نام . ( گلستان )

لغت نامه دهخدا

هنرور. [هَُ ن َرْ وَ ] ( ص مرکب ) ( از: هنر + ور، پساوند اتصاف و دارندگی ) دارای هنر. هنرمند. باهنر :
غماز را به حضرت سلطان که راه داد
هم صحبت تو همچو تو باید هنروری.
سعدی.
هنرور چنین زندگانی کند
جفا بیند و مهربانی کند.
سعدی.
هنرور که بختش نباشد بکام
به جایی رود کش ندانند نام.
سعدی.
رجوع به هنروری شود.

فرهنگ عمید

باهنر، هنرمند، دارای هنر.


کلمات دیگر: