کلمه جو
صفحه اصلی

احشام


مترادف احشام : رمه، گله، خدام، خدمتگزاران، نوکران

برابر پارسی : چارپایان، ستوران

فارسی به انگلیسی

cattle, retinue, attendants

retinues


فارسی به عربی

ماشیة

مترادف و متضاد

۱. رمه، گله
۲. خدام، خدمتگزاران، نوکران


chattels (اسم)
متاع، احشام، خدمه و غلامان، مخلفات

livestock (اسم)
احشام، چارپایان اهلی، دواب

رمه، گله


خدام، خدمتگزاران، نوکران


فرهنگ فارسی

جمع حشم
( اسم ) جمع حشم . ۱ - نوکران و خدمتکاران . ۲ - گله و رم. چار پایان .
دهی است در مشرق گاوبندی به جنوب لارستان

فرهنگ معین

( اَ ) [ ع . ] ( اِ. ) جِ حشم .

لغت نامه دهخدا

احشام . [اِ ] (ع مص ) تشویر دادن . شرمنده گردانیدن . خجل کردن . || شنوانیدن مکروهی را. || آزار کردن . || بخشم آوردن . (تاج المصادر).


احشام. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ حَشم. نوکران و خدمتکاران. ( غیاث ). احشام مرد؛ حَشم او :
بفرمود تا بر نقیض نخست
یکی نامه املا نمودند چُست
که آن تیره گردی که چون شام بود
نه گردسپه گرد احشام بود.
هاتفی.

احشام. [اِ ] ( ع مص ) تشویر دادن. شرمنده گردانیدن. خجل کردن. || شنوانیدن مکروهی را. || آزار کردن. || بخشم آوردن. ( تاج المصادر ).

احشام. [ اَ ] ( اِخ ) دهی است بمسافتی اندک در مشرق گاوبندی به جنوب لارستان.

احشام . [ اَ ] (اِخ ) دهی است بمسافتی اندک در مشرق گاوبندی به جنوب لارستان .


احشام . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ حَشم . نوکران و خدمتکاران . (غیاث ). احشام مرد؛ حَشم او :
بفرمود تا بر نقیض نخست
یکی نامه املا نمودند چُست
که آن تیره گردی که چون شام بود
نه گردسپه گرد احشام بود.

هاتفی .



فرهنگ عمید

۱. = حشم
۲. [قدیمی] عشایر.

دانشنامه عمومی

احشام (به کسره) نام یکی از روستاهای شهرستان لامرداستان فارس است که به دلیل سر دو راهی قرار گرفتن این روستا مردم این مناطق این روستا را با نام دوراهی احشوم می شناسند (به کسره)


احشام ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
سایه بلند احشام، یک گزارش زیست محیطی بین المللی درباره پرورش دام ها

فرهنگ فارسی ساره

ستوران، چارپایان


واژه نامه بختیاریکا

اَولاق

پیشنهاد کاربران

پلی که ماشین ها از روش رد می شن در دهی در اذربایجان


کلمات دیگر: