کلمه جو
صفحه اصلی

هماهنگ


مترادف هماهنگ : سازگار، متحد، متناسب، موافق، هماواز، همخوان، همساز، هم صدا

فارسی به انگلیسی

harmonic, harmonious, concerted, concordant, consonant, synchronous

concerted, concordant, consonant, synchronous


فارسی به عربی

متناسق

مترادف و متضاد

symphony orchestra (اسم)
هم اهنگ، ارکستر سمفونی

concordant (صفت)
قبول کننده، موافق، جور، خوش اهنگ، هم نوا، هم اهنگ

homophonic (صفت)
هم صدا، هم نوا، هم اهنگ، هم دانگ

unisonant (صفت)
هم صدا، هم نوا، هم اهنگ، یک نواخت، متحدالقول

unisonous (صفت)
هم صدا، هم نوا، هم اهنگ، یک نواخت، متحدالقول

harmonic (صفت)
خوش اهنگ، همساز، هم اهنگ، موزون، هارمونیک

symphonic (صفت)
هم نوا، هم اهنگ، شبیه سمفونی

symphonious (صفت)
هم نوا، هم اهنگ، موزون، هم اوا

consonant (صفت)
موافق، هم اهنگ، همخوان

coordinated (صفت)
هم اهنگ

سازگار، متحد، متناسب، موافق، هماواز، همخوان، همساز، هم‌صدا


فرهنگ فارسی

دارای هماهنگی


۱- دو یا چند صدا که با یکدیگر توافق و تناسب داشته باشند. ۲- موافق متحد.
( هم آهنگ ) ۱- دو یا چند صدا که با یکدیگر توافق و تناسب داشته باشند. ۲- موافق متحد.

فرهنگ معین

( هم آهنگ ) (هَ. هَ ) (ص . ) ۱ - موافق ، متحد. ۲ - دو یا چند صدا که با هم توافق و تناسب داشته باشد.

لغت نامه دهخدا

( هم آهنگ ) هم آهنگ. [ هََ هََ ] ( ص مرکب ) دمساز. هم آواز. موافق. ( یادداشت مؤلف ). دو تن که یک اندیشه و یک آهنگ دارند :
که چندان سپه کرد آهنگ من
هم آهنگ این نامدار انجمن.
فردوسی.
در این پرده با آسمان جنگ نیست
که این پرده با کس هماهنگ نیست.
نظامی.
در این پرده گر سازگاری کنی
هم آهنگ را به که یاری کنی.
نظامی.
گر سیاه است و هم آهنگ تو است
تو سفیدش خوان که همرنگ تو است.
مولوی.

فرهنگ عمید

هماواز، یکنواخت، موافق.

دانشنامه عمومی

هم جهت. هم اراده. هم صدا. ( هماهنگی ):در یک جهت قرارگرفتن اراده (ها) بر روی هم قرار گرفتن نمودار سینوسی دو اراده به طور کامل به نحوی که تفاوتی میان آنها نباشد. هم جهت شدن.هم صدا شدم.هم سو شدن و به اشتراک نظر رسیدن.نتیجه آن از میان برداشته شدن اختلافات و حرکت در یک جهت یا اخذ تصمیم بر اساس اشتراک نظر باشد.


دانشنامه آزاد فارسی

هماهنگ (overtone)
نُتی با بسامد معادل مضربی از بسامد اصلی یا بسامد طبیعیجسم مولد صدا. هر چشمۀ مولد صوت مجموعۀ منحصربه فردی از هماهنگ ها تولید می کند که منشأ کیفیت صدا یا طنینآن است.

هماهنگ (موسیقی). رجوع شود به:هارمونیک

فرهنگستان زبان و ادب

{harmonic, harmonique (fr. )} [عمومی] دارای هماهنگی

واژه نامه بختیاریکا

به باد

پیشنهاد کاربران

همسو، موافق، همنوا ، هم آوا

نغمه خوان

یکپارچه

سازگاری ، همنشین بودن

جور

یکجور

موزون

منظم

هم اهنگ یعنی هم جنس مانند بهار نهار

همسو
همنوا
همگن

موزون
اراییده

هم اواز

جور، سازگار، متحد، متناسب، موافق، هماواز، همخوان، همساز، هم صدا، یکپارچه، یکجور


مهتاب

برای هر کلمه ی زیر یک یا دو کلمه ی هم آهنگ بنویسید.
آفتاب:مهتاب

گلبن، مرده، خاک، بحر

مده - خاک - بحر

هم آهنگ کلمه نفر

برای مثال :

مور ، سور
جوانی ، زندگانی
رنج ، گنج
رهگذارند ، گذارند
بردن، خوردن
پادشاهی، هرچه خواهی
خویش، پیش
راه، کاه
کشیدی، خمیدی
مری، زوری
ببندند، بخندند

هارمونیک

بحر یعنی دیا
بر یعنی خشکی
مخالف کلمه روز یعنی شب
مخالف کلمه زیبا یعنی زشت
مخالف کلمه خوشحال یعنی ناراحت
کتاب هم خانواده اش یعنی مکتوب و کاتب
شغل هم خانواده اش یعنی شاغل و مشغول


کلمات دیگر: