کلمه جو
صفحه اصلی

باز گفتن


مترادف باز گفتن : بیان کردن، تکرار کردن، دوباره گفتن، واگفتن

فارسی به انگلیسی

repeat

مترادف و متضاد

restate (فعل)
تصریح کردن، باز گفتن، مجددا بیان کردن

repeat (فعل)
تکرار کردن، باز گو کردن، دوباره گفتن، دوباره ساختن، باز گفتن، تکرار شدن، دوباره انجام دادن

unreel (فعل)
تعریف کردن، باز گفتن، واچر خاندن، از قرقره باز کردن

re-count (فعل)
تعریف کردن، برشمردن، باز گفتن، یکایک گفتن

۱. بیان کردن
۲. تکرار کردن، دوباره گفتن، واگفتن


فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - تکرار کردن سخنی مجددا گفتن. ۲ - بیان کردن .

لغت نامه دهخدا

بازگفتن. [ گ ُ ت َ] ( مص مرکب ) مطلق گفتن. قول. بیان سخن :
چه بودی کز آن سان بجستی ز جای
بما باز گو ای جهان کدخدای.
فردوسی.
تهمتن بدیشان چنین گفت باز
که ای نامداران گردن فراز.
فردوسی.
اگر بازگوئی مرا این رواست
که جان من اندر دم اژدهاست.
فردوسی.
پادشاهان محتشم و بزرگ باجد را چنین سخن باز باید گفت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 391 ). اگر دستوری باشد بنده بمقدار دانش خویش و آنچه دیدار افتاده است و روا داندبازگوید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 398 ). آن غلامان خاصه تر نیکو روی خویش را بازگفت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 666 ).
مرا ز ابتدای جهان بازگوی
که اقرار داریم کش ابتداست.
ناصرخسرو.
گهرخوانمش یا عرض بازگوی
کزین هر دو نامش کدامین سزاست.
ناصرخسرو.
و اینان را آثاری نبودست که از آن باز توان گفت. ( فارسنامه ابن البلخی ). و هیچ از آنجا نخیزد کی باز توان گفت. ( فارسنامه ابن البلخی ص 149 ). و ما را هیچ شکار بهتر از این نباشد کی تا جهان مانداز آن بازگویند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 80 ).
ز مهرش بازگویم یا ز کینش
ز دانش یا ز دولت یا ز دینش.
نظامی.
گر کسی را اهل بینی بازگوی
و رنه درج نطق را مسمار کن.
عطار.
گفت عمرت چند سال است ای پسر
بازگوی و درمدزد و می شمر.
مولوی.
گر کسی وصف او ز من پرسد
بی دل از بی نشان چه گوید باز.
سعدی ( گلستان ).
مگر بازگویند صاحبدلان.
سعدی.
بازگو از نجد و از یاران نجد
تا در و دیوار را آری به وجد.
شیخ بهائی.
|| سخن گفته را اعاده کردن. ( ارمغان آصفی ). دوباره گفتن. ( ناظم الاطباء ). تکرار کردن. اعاده سخن کردن. واگویه کردن :
شو این نامه خسروان بازگوی
بدین جوی نزد مهان آبروی.
فردوسی.
شنیده سخنها همه بازگفت
نه بر آشکارا که بر راز گفت.
فردوسی.
آنچه رفته بتمامی با وی بازگفتم. ( تاریخ بیهقی ). بازگشتم و به استادم بازگفتم که چه رفت. ( تاریخ بیهقی ).
دگر گر با کسی کردی نکویی
نباشد نیکوئی گر بازگوئی.
ناصرخسرو.
گفت اگرنه آنستی که تو هنوز خردی و این ادب نیاموخته ای من ترا امروز مالشی دادمی که بازگفتندی. ( نوروزنامه ).

فرهنگ عمید

۱. گفتن.
۲. دوباره گفتن، مطلبی را تکرار کردن.

واژه نامه بختیاریکا

وا گدن

پیشنهاد کاربران

یاد کردن

باز گو کردن


کلمات دیگر: