مترادف باز گفتن : بیان کردن، تکرار کردن، دوباره گفتن، واگفتن
باز گفتن
مترادف باز گفتن : بیان کردن، تکرار کردن، دوباره گفتن، واگفتن
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
تصریح کردن، باز گفتن، مجددا بیان کردن
تکرار کردن، باز گو کردن، دوباره گفتن، دوباره ساختن، باز گفتن، تکرار شدن، دوباره انجام دادن
تعریف کردن، باز گفتن، واچر خاندن، از قرقره باز کردن
تعریف کردن، برشمردن، باز گفتن، یکایک گفتن
۱. بیان کردن
۲. تکرار کردن، دوباره گفتن، واگفتن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - تکرار کردن سخنی مجددا گفتن. ۲ - بیان کردن .
لغت نامه دهخدا
بازگفتن. [ گ ُ ت َ] ( مص مرکب ) مطلق گفتن. قول. بیان سخن :
چه بودی کز آن سان بجستی ز جای
بما باز گو ای جهان کدخدای.
که ای نامداران گردن فراز.
که جان من اندر دم اژدهاست.
مرا ز ابتدای جهان بازگوی
که اقرار داریم کش ابتداست.
کزین هر دو نامش کدامین سزاست.
ز مهرش بازگویم یا ز کینش
ز دانش یا ز دولت یا ز دینش.
و رنه درج نطق را مسمار کن.
بازگوی و درمدزد و می شمر.
بی دل از بی نشان چه گوید باز.
تا در و دیوار را آری به وجد.
شو این نامه خسروان بازگوی
بدین جوی نزد مهان آبروی.
نه بر آشکارا که بر راز گفت.
دگر گر با کسی کردی نکویی
نباشد نیکوئی گر بازگوئی.
چه بودی کز آن سان بجستی ز جای
بما باز گو ای جهان کدخدای.
فردوسی.
تهمتن بدیشان چنین گفت بازکه ای نامداران گردن فراز.
فردوسی.
اگر بازگوئی مرا این رواست که جان من اندر دم اژدهاست.
فردوسی.
پادشاهان محتشم و بزرگ باجد را چنین سخن باز باید گفت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 391 ). اگر دستوری باشد بنده بمقدار دانش خویش و آنچه دیدار افتاده است و روا داندبازگوید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 398 ). آن غلامان خاصه تر نیکو روی خویش را بازگفت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 666 ).مرا ز ابتدای جهان بازگوی
که اقرار داریم کش ابتداست.
ناصرخسرو.
گهرخوانمش یا عرض بازگوی کزین هر دو نامش کدامین سزاست.
ناصرخسرو.
و اینان را آثاری نبودست که از آن باز توان گفت. ( فارسنامه ابن البلخی ). و هیچ از آنجا نخیزد کی باز توان گفت. ( فارسنامه ابن البلخی ص 149 ). و ما را هیچ شکار بهتر از این نباشد کی تا جهان مانداز آن بازگویند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 80 ).ز مهرش بازگویم یا ز کینش
ز دانش یا ز دولت یا ز دینش.
نظامی.
گر کسی را اهل بینی بازگوی و رنه درج نطق را مسمار کن.
عطار.
گفت عمرت چند سال است ای پسربازگوی و درمدزد و می شمر.
مولوی.
گر کسی وصف او ز من پرسدبی دل از بی نشان چه گوید باز.
سعدی ( گلستان ).
مگر بازگویند صاحبدلان.سعدی.
بازگو از نجد و از یاران نجدتا در و دیوار را آری به وجد.
شیخ بهائی.
|| سخن گفته را اعاده کردن. ( ارمغان آصفی ). دوباره گفتن. ( ناظم الاطباء ). تکرار کردن. اعاده سخن کردن. واگویه کردن : شو این نامه خسروان بازگوی
بدین جوی نزد مهان آبروی.
فردوسی.
شنیده سخنها همه بازگفت نه بر آشکارا که بر راز گفت.
فردوسی.
آنچه رفته بتمامی با وی بازگفتم. ( تاریخ بیهقی ). بازگشتم و به استادم بازگفتم که چه رفت. ( تاریخ بیهقی ).دگر گر با کسی کردی نکویی
نباشد نیکوئی گر بازگوئی.
ناصرخسرو.
گفت اگرنه آنستی که تو هنوز خردی و این ادب نیاموخته ای من ترا امروز مالشی دادمی که بازگفتندی. ( نوروزنامه ).فرهنگ عمید
۱. گفتن.
۲. دوباره گفتن، مطلبی را تکرار کردن.
۲. دوباره گفتن، مطلبی را تکرار کردن.
واژه نامه بختیاریکا
وا گدن
پیشنهاد کاربران
یاد کردن
باز گو کردن
کلمات دیگر: