برابر پارسی : دیوانی
هندسی
برابر پارسی : دیوانی
فارسی به انگلیسی
geometrical
فارسی به عربی
هندسی
مترادف و متضاد
هندسی، عددی، رقومی، شماره ای
هندسی
فرهنگ فارسی
( صفت ) منسوب به هندسه . یا اشکال هندسی . شکلهایی که درعلم هندسه از آنها بحث شود مانند: مثلث مربع مربع مستطیل لوزی ذوزنقه کثیرالاضلاع دایره : و اما فاید. آنک دایره را از میان دیگر اشکال هندسی برگزیدند و موضع بحور گردانید آنست ...
لغت نامه دهخدا
هندسی. [ هَِ دِ ] ( ص نسبی ) منسوب به هندسه. مربوط به علم هندسه :
فکند از هیأت نُه حرف افلاک
رقوم هندسی بر تخته خاک.
همه در دست او چو مهره موم.
برانوش را گفت گر هندسی
پلی سازی آن جایگه چون رسی.
یکی هندسی برگشاد از خیال.
هست طبیب بزرگ و هست منجم
فلسفی و هندسی و صاحب سؤدد.
ز اوصاف تو تیر هندسی را
یار طرف اللسان ببینم.
بر سطح ماه خطِّ معما برافکند.
فکند از هیأت نُه حرف افلاک
رقوم هندسی بر تخته خاک.
نظامی.
از طبیعی و هندسی و نجوم همه در دست او چو مهره موم.
نظامی.
|| دارای شکل هندسی. بروفق علم هندسه.بر اساس علمی : برانوش را گفت گر هندسی
پلی سازی آن جایگه چون رسی.
فردوسی.
یکی از ریاضی برافراخت یال یکی هندسی برگشاد از خیال.
نظامی.
|| داننده علم هندسه. عالم هندسه : هست طبیب بزرگ و هست منجم
فلسفی و هندسی و صاحب سؤدد.
منوچهری.
- تیر هندسی ؛ عطارد، بدان جهت که دبیر فلک است : ز اوصاف تو تیر هندسی را
یار طرف اللسان ببینم.
خاقانی.
ز اشکال تیغ او قلم تیر هندسی بر سطح ماه خطِّ معما برافکند.
خاقانی.
فرهنگ عمید
۱. مربوط به هندسه.
۲. [قدیمی] معمار.
۲. [قدیمی] معمار.
فرهنگ فارسی ساره
دیوان
کلمات دیگر: