مترادف همدستی : اتحاد، اتفاق، تعاون، دستگیری، سازش، شراکت، کمک، مصاحبت، معاضدت، معاونت، همراهی، یاری
همدستی
مترادف همدستی : اتحاد، اتفاق، تعاون، دستگیری، سازش، شراکت، کمک، مصاحبت، معاضدت، معاونت، همراهی، یاری
فارسی به انگلیسی
collaboration, complicity
aid, collusion, conspiracy
فارسی به عربی
تعاون
مترادف و متضاد
کمک، معاونت، مساعدت، معاضدت، دستیاری، رسیدگی، مدد، همدستی، پایمردی، مراعات
همکاری، همدستی، تشریک مساعی، تعاون
همکاری، همدستی، خیانت، تشریک مساعی
اتحاد، اتفاق، تعاون، دستگیری، سازش، شراکت، کمک، مصاحبت، معاضدت، معاونت، همراهی، یاری
لغت نامه دهخدا
هم دستی. [ هََ دَ ] ( حامص مرکب ) اتفاق. موافقت. دست به دست هم دادن :
در سر آمد نشاط و سرمستی
عشق با باده کرده همدستی.
ستیزه با بزرگان به توان برد
که از همدستی خردان شوی خرد.
کرد با او به جور همدستی.
در سر آمد نشاط و سرمستی
عشق با باده کرده همدستی.
نظامی.
|| درافتادن. پنجه درافگندن : ستیزه با بزرگان به توان برد
که از همدستی خردان شوی خرد.
نظامی.
نایب شه ز روی سرمستی کرد با او به جور همدستی.
نظامی.
واژه نامه بختیاریکا
دست به یکی
پیشنهاد کاربران
انبازی. . . . . .
کلمات دیگر: