مترادف همانند : بسان، شبیه، کفو، مانند، متشابه، مثابه، مثل، مشابه، نظیر، نمونه، همتا، همسان
همانند
مترادف همانند : بسان، شبیه، کفو، مانند، متشابه، مثابه، مثل، مشابه، نظیر، نمونه، همتا، همسان
فارسی به انگلیسی
akin, alike, analogous, another, carbon copy, congruent, double, duplicate, esque _, fellow, horizontal, identical, ine _, same, iso-, kindred, like , match , up , near, parallel, similar, similarly
similar, like
فارسی به عربی
علی حد سواء , مثل , مشابه , نظیر
مترادف و متضاد
مطابق، یکسان، مشابه، شبیه، همانند، مانند، متشابه، قرین، یک دست، همسان
مساوی، معدل، یکسان، شبیه، همانند، متعادل، مقابل، هم پایه، برابر، متساوی، همگن، متوازن، هم اندازه، موازی، متکی بر حقوق مشترک
مطابق، مساوی، یکسان، مشابه، شبیه، همانند، مانند، یک جور، مانند هم، متشابه، عینا مساوی و مرتبط با یکدیگر
شبیه، همانند، مانند، متشابه، هم جنس، قرین، همچون، هم شکل، همگونه
همانند، متجانس، برابر، همسان
بسان، شبیه، کفو، مانند، متشابه، مثابه، مثل، مشابه، نظیر، نمونه، همتا، همسان
بالاپوش
جامهگشاد
بارانی، شنل
فرهنگ فارسی
هم مانند، مانندهم، مثل یکدیگر، شبیه، نظیر
شبیه مانند( دائم الاضافه است ) : زکار آزموده گزیده مهان همانند تو نیست اندر جهان . ( شا. رشیدی )
شبیه مانند( دائم الاضافه است ) : زکار آزموده گزیده مهان همانند تو نیست اندر جهان . ( شا. رشیدی )
فرهنگ معین
(هَ نَ ) (ربط . ) شبیه ، مانند (دایم الاضافه است ).
لغت نامه دهخدا
همانند. [ هََ ن َن ْ ] ( ص مرکب ) مخفف هم مانند است که به معنی شبیه و نظیر و مانند یکدیگر باشد. ( برهان ). نیز مرخم هماننده است :
به رای و به گفتار و نیکی گمان
نبینی همانند او در زمان.
همانند تو نیست اندر جهان.
به قد و به رخ با ستاره برابر.
همانند او کس نبد زآن گروه.
ولیکن درستی نباشد همان.
با بید و سپیدار همانند و همالی.
به رای و به گفتار و نیکی گمان
نبینی همانند او در زمان.
فردوسی.
ز کارآزموده گزیده مهان همانند تو نیست اندر جهان.
فردوسی.
مرا با صنوبر همانند کردی به قد و به رخ با ستاره برابر.
فرخی.
که از چهر و بالا و فرّ و شکوه همانند او کس نبد زآن گروه.
اسدی.
همانند بس یابی از مردمان ولیکن درستی نباشد همان.
اسدی.
ای خوب نهال ار ز خرد بار نگیری با بید و سپیدار همانند و همالی.
ناصرخسرو.
رجوع به هماننده شود.فرهنگ عمید
مانند هم، مثل یکدیگر، شبیه، نظیر.
واژه نامه بختیاریکا
چی یک
جدول کلمات
متناظر
پیشنهاد کاربران
اتراب
یکسان
بسان، شبیه، کفو، مانند، متشابه، مثابه، مثل، مشابه، نظیر، نمونه، همتا، همسان، وش
چون
بمثابه
در حکمِ . . . . . . . . .
هم طویله. [ هََ طَ ل َ / ل ِ ] ( ص مرکب ) دو چهارپا که آنها را در یک آخور یا استبل بندند: دو خر را که هم طویله کنند، هم بو نشوند هم خو میشوند. || هم رشته، چه طویله به معنی سمط و رشته بود. || قرین. مقارن : اگر با متانت قلم مهابت شمشیر هم طویله نباشد. . . ( سندبادنامه ) .
تا دری یافت هم طویله ٔ آن
شبچراغی هم از طویله ٔ آن.
نظامی.
بود از صدف دگر قبیله
ناسفته دریش هم طویله.
نظامی.
پارسا را بس اینقدر زندان
که بود هم طویله ٔ رندان.
سعدی.
|| همانند. نظیر. شبیه :
در کون هم طویله ٔ خاقانیند لیک
از نقش و فطرتند، ز نفس و فطن نیند.
خاقانی.
سیر ارچه هم طویله ٔ سوسن بود به رنگ
غماز رنگ او بود آن بوی گند او.
خاقانی.
خاقانیا هوان و هوا هم طویله اند
تا نشکنند قدر تو، بشکن هوای نان.
خاقانی.
تا دری یافت هم طویله ٔ آن
شبچراغی هم از طویله ٔ آن.
نظامی.
بود از صدف دگر قبیله
ناسفته دریش هم طویله.
نظامی.
پارسا را بس اینقدر زندان
که بود هم طویله ٔ رندان.
سعدی.
|| همانند. نظیر. شبیه :
در کون هم طویله ٔ خاقانیند لیک
از نقش و فطرتند، ز نفس و فطن نیند.
خاقانی.
سیر ارچه هم طویله ٔ سوسن بود به رنگ
غماز رنگ او بود آن بوی گند او.
خاقانی.
خاقانیا هوان و هوا هم طویله اند
تا نشکنند قدر تو، بشکن هوای نان.
خاقانی.
بمثال ِ ؛ بمانندِ. همانندِ : چون مدتی برآمد شاخه هاش بسیار شد و بلگها پهن دشت و خوشه خوشه بمثال گاورس از او درآویخت. ( نوروزنامه ) .
گردون بمثال بارگاهت
کرده ز حق امتحان کعبه.
خاقانی.
گردون بمثال بارگاهت
کرده ز حق امتحان کعبه.
خاقانی.
کلمات دیگر: